دباغخانهلغتنامه دهخدادباغخانه . [ دَب ْ با ن َ ] (اِخ ) نام محلتی به تهران . || نام تکیه ای به محله ٔ دباغخانه ٔ تهران .
دباغخانهلغتنامه دهخدادباغخانه . [ دَب ْ با ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مدبغة. جایی که پوست و امثال آن پیرایند. (آنندراج ). آنجا که پوست آش نهند. آنجا که پوست دباغت کنند و بپیرایند.- امثال : گذر پوست به دباغخانه است </s
دباغانلغتنامه دهخدادباغان . [ دَب ْ با ] (اِ) ج ِ دباغ . || آنجا که دباغان شهری خانه و نشست دارند. دباغخانه . || (اِخ ) نام محله ای به قزوین .
ژانتی ییلغتنامه دهخداژانتی یی . (اِخ ) مرکز تجارتی لاسن در ایالت سو در ساحل رود بیور، دارای 15623 تن سکنه و راه آهن . در آنجا دباغخانه های بسیار است .
پوپرینگهلغتنامه دهخداپوپرینگه . [ پ ُ پ ِ گ ِ ] (اِخ ) شهری در بلژیک در ایالت فلاندر غربی و در 11هزارگزی غربی ایپره دارای 11640 تن سکنه . کارخانه های منسوجات پشم سرخ و ریسمان بافی و دباغخانه های متعدّد دارد.
پیرنالغتنامه دهخداپیرنا. (اِخ ) نام قصبه ای است واقع در ساحل یسار نهرالبه ، و شانزده هزارگزی جنوب شرقی درسد. کاخی قدیم و بیمارستان و کارخانجات پارچه بافی و دباغخانه ها دارد و بدانجا آبهای معدنی باشد. (قاموس الاعلام ترکی ).
مدبغةلغتنامه دهخدامدبغة. [م َ ب َ غ َ ] (ع اِ) جای دباغت . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). دباغخانه . محل پوست پیرایی . || پوست در دباغت گذاشته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). ج ، مدابغ.