دهدارلغتنامه دهخدادهدار. [ دِ ] (اِخ ) محمودبن محمود. او راست : خلاصةالترجمان ، که به سال 1013 هَ .ق . تألیف کرده است . و جواهرالاسرار و جامعالفواید. (از الذریعة).
دهدارلغتنامه دهخدادهدار. [ دِ ] (نف مرکب ) به معنی دارنده ٔ ده است یعنی سرکرده ٔ اهل مزارع . (آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء) : وزین ایستادن به درگاه شاه وزین خواستن سوی دهدار بار. ناصرخسرو.|| بزرگ باغبانان را گویند؛ دهدار کوچک
دهدارفرهنگ فارسی عمیددارندۀ ده؛ صاحب ده؛ کدخدا؛ سرکرده یا سرپرست مردم ده؛ کسی که کارهای یک دهستان را اداره کند.
دحدرةلغتنامه دهخدادحدرة. [ دَ دَ رَ ] (ع مص ) غلطانیدن . (آنندراج ). غلطانیدن چیزی را. (منتهی الارب ).
دحدرةلغتنامه دهخدادحدرة. [ دَ دَ رَ ] (ع مص ) غلطانیدن . (آنندراج ). غلطانیدن چیزی را. (منتهی الارب ).
متدحدرلغتنامه دهخدامتدحدر. [ م ُ ت َ دَ دِ ] (ع ص ) غلطنده . (آنندراج ). غلطیده و گرد شده .(از ناظم الاطباء). و رجوع به متدحرج و تدحدر شود.
تدحدرلغتنامه دهخداتدحدر. [ ت َ دَ دُ ] (ع مص ) غلطیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تدحرج . (متن اللغه ) (اقرب الموارد). رجوع به تدحرج شود.