خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دخان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دخان
لغتنامه دهخدا
دخان . [ دُ ] (اِخ ) سوره چهل وچهارمین از قرآن . مکیه و آن پنجاه ونه آیت است . پس از زخرف و پیش از جاثیه . (یادداشت مؤلف ). || اشاره بکسانی که منکرقیامت اند و میگوید که خدا آسمانها و آنچه را در میان آنها است بیهوده نیافریده و ناچار هر کس جزای کار خو...
-
دخان
لغتنامه دهخدا
دخان . [ دُ ] (ع اِ) دُخّان . (منتهی الارب ). دود که از آتش برآید. (غیاث اللغات ). دود. نحاس . یحموم . (یادداشت مؤلف ). درعرف عامه جسم سیاه بالارونده ای است که محصول آنچه ازآتش سوخته است میباشد. و در اصطلاح حکماء اعم از تعریف مذکور است و عبارتست از ...
-
واژههای مشابه
-
دخان الفوج
لغتنامه دهخدا
دخان الفوج . [ دُ نُل ْ ] (ع ،اِ مرکب ) گیاهیست از انواع کومپوزه سنسیونیده شامل انواع و بیشتر در نواحی کوهستانی سرد نیم کره ٔ شمالی می روید. رجوع به کلمه ٔ آرنیکا در لاروس بزرگ شود.
-
دخان القواریر
لغتنامه دهخدا
دخان القواریر. [ دُ نُل ْ ق َ ](ع ، اِ مرکب ) دود آبگینه گران . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).دوده ٔ شیشه است . گرم و خشک و مقوی باصره و جالی و جهت سبل و ناخنه و بردن گوشت زیاد زخمها مفید است و دوده ٔ مرصاف جهت رطوبت چشم نافع و دوده ٔ بطم را نیز همین اثر است...
-
دخان الکندر
لغتنامه دهخدا
دخان الکندر. [ دُ نُل ْ ک ُ دُ ] (ع ، اِ مرکب ) دوده ٔ کندر است که او را سوزانند و طاسی معکوس گذارند تا دود در او جمع شود جهت ورم قرحه ٔ چشم و رویانیدن مژه و دفع موی زیاد و التیام قروح اعضاء نافع است .
-
جستوجو در متن
-
دخ
لغتنامه دهخدا
دخ . [ دَخ خ / دُخ خ ] (ع اِ)دود. دخان . (از اقرب الموارد). رجوع به دخان شود.
-
دواخین
لغتنامه دهخدا
دواخین . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دُخان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به دخان شود.
-
دهون
لغتنامه دهخدا
دهون . [ ] (هندی ، اِ) اسم هندی دخان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به دخان شود.
-
دخانی
لغتنامه دهخدا
دخانی . [ دُ ] (ص نسبی )منسوب به دخان ، دودی . || معتاد به دود.
-
غناج
لغتنامه دهخدا
غناج . [غ ِ ] (ع اِ) دخان نیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بوی پیه که در خالکوبی برای سیاه کردن محل خالکوبی از آن استفاده میکنند. دخان النؤور الذی تجعله الواشمة علی خضرتها لتسود. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) .
-
مأثر
لغتنامه دهخدا
مأثر. [ م َءْ ث َ ] (ع اِ) اثر : کیمیایی که از او یک مأثری بر دخان افتاد گشت او اختری .مولوی .
-
ادخنه
لغتنامه دهخدا
ادخنه . [ اَ خ ِن َ ] (ع اِ) ج ِ دُخان . دودها. بخارها. (آنندراج ).
-
دواخن
لغتنامه دهخدا
دواخن . [ دَ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ دخان (منتهی الارب )، به معنی دود، و این خلاف قیاس واقع شده ، ادخنة قیاساً. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دودکشهای مطبخ و گلخن . (منتهی الارب ). || ج ِ داخنة. (از اقرب الموارد). رجوع به دخان شود.