درآمللغتنامه دهخدادرآمل . [ دَ م ُ ] (اِخ ) نام موضعی است که شرابی بغایت خوب از آن آرند. (از فرهنگ جهانگیری ) : می درآملی ای جان بیار تا بخوریم که سوی آب درآمل ز خاک تشنه تریم .سراج الدین قمری .
درمللغتنامه دهخدادرمل . [ دُ م ُ ] (اِ) غله را گویند که هنوز خوب نرسیده باشد و آنرا بریان کنند و خورند. (برهان ). دلمل . و رجوع به دلمل شود.
دیرمولیلغتنامه دهخدادیرمولی . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش کامیاران شهرستان سنندج با 420 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
پنج تنلغتنامه دهخداپنج تن . [ پ َ ت َ ] (اِخ ) نام مزاری درآمل . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 39).