دربازلغتنامه دهخدادرباز. [ دَ ] (ص مرکب ) مقابل دربسته : سرای درباز؛ خانه ای که در آن به روی همگان باز باشد : وزارت است به اهل وزارت آمده بازسرای دولت میرانیان شده درباز.سوزنی .
درباشلغتنامه دهخدادرباش . [ دُ ] (اِمرکب ) مخفف دورباش ، و آن نیزه ٔ کوچک دو شاخه ای است که پیش سواری ملوک برند تا مردم آنرا دیده ، از راه دور شوند. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به دورباش شود.
داربازلغتنامه دهخدادارباز. (نف مرکب ) ریسمان باز که بر چوب بلند سوار شود و بازی کند و بندباز و رسن باز و ساروباز نیز گفته اند. چه سارو رسنی است از لیف خرما. (انجمن آرا).
دربیشهلغتنامه دهخدادربیشه . [ دَ ش َ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان درختنکان بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 42هزارگزی شمال کرمان و سر راه مالرو شهداد به کرمان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دربیشهلغتنامه دهخدادربیشه . [ دَ ش َ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان درختنکان بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 42هزارگزی شمال کرمان و سر راه مالرو شهداد به کرمان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).