درجعلغتنامه دهخدادرجع. [ دُ ج ُ ] (ع اِ) نوعی از غله که به گاوان دهند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دسمر. دشمر. (ناظم الاطباء). دسمه . کرشنه . گاودانه . کرسنه .
درجةلغتنامه دهخدادرجة. [ دَ رَ ج َ ] (ع اِ) پایه و نردبان . (منتهی الارب ). مرقاة. (اقرب الموارد). ج ، دَرَج َ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پایگاه . (منتهی الارب ). طبقه ای از مراتب ، و از آن جمله است در قرآن : و رفعبعضهم درجات . (قرآن 253/2). و نیز از
درجةلغتنامه دهخدادرجة. [ دِ رَ ج َ ] (ع اِ) ج ِ دُرْج ، پیرایه دان زنان . (از منتهی الارب ). رجوع به دُرج شود.
درجةلغتنامه دهخدادرجة. [ دُ ج َ ] (ع اِ) خرقه یا چیزی که در شرم و دبر ماده شتر گذارند. چند روز چشم و بینی او را بسته دارند، پس او را از این حال اندوهی و دردی همچواندوه و درد زه عارض می گردد، سپس بندها را می گشایندو آن درجه را از آن محل برآورده بچه ٔ دیگری را بدان بیالایند، پس شتر ماده آن بچه
نغمةدیکشنری عربی به فارسیصدا , اهنگ , درجه صدا , دانگ , لحن , اهنگ داشتن , باهنگ در اوردن , سفت کردن , نوا
tonesدیکشنری انگلیسی به فارسیتن، لحن، صدا، دانگ، اهنگ، نوا، مقام، درجه صدا، اهنگ داشتن، باهنگ در اوردن
volumeدیکشنری انگلیسی به فارسیجلد، حجم، کتاب، درجه صدا، مجلد، اندازه، ظرفیت، دفتر، توده، طومار، سفر، بر حجم افزودن، برزگ شدن، بصورت مجلد در اوردن
درجهفرهنگ فارسی عمید۱. پایه؛ پله.۲. رتبه؛ مرتبه.۳. هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد.۴. (ریاضی) یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره.۵. (نظامی) مقام و رتبۀ نظامی: درجهٴ سرهنگی.
درجهلغتنامه دهخدادرجه . [ دَ رَ ج َ ] (ع اِ) درجة. پله . (ناظم الاطباء). نردبان . سلم . مرقات . زینه . پایه . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درجة شود. || پایگاه و پایه . (غیاث ). پایه . و مرتبه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). پایگاه . (مجمل اللغة). رتبه . مرتبه . جاه . منزلت . مقام . طبقه . صف .
درجهدیکشنری فارسی به انگلیسیdegree, dimension, distinction, extent, gauge, gradation, grade, level, order, peg, pitch, place, point, quantum, range, rank, rate, rating, remove, step
مندرجهلغتنامه دهخدامندرجه . [ م ُ دَرِ ج َ / ج ِ ] (از ع ، ص ) مندرج . (از ناظم الاطباء).- مطالب مندرجه در کتاب ؛ مضمون کتاب . (ناظم الاطباء).
هم درجهلغتنامه دهخداهم درجه . [ هََ دَ رَ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) برابر.مساوی . هم پایه . (یادداشت مؤلف ). هم رتبه . هم شأن .
درجهفرهنگ فارسی عمید۱. پایه؛ پله.۲. رتبه؛ مرتبه.۳. هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد.۴. (ریاضی) یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره.۵. (نظامی) مقام و رتبۀ نظامی: درجهٴ سرهنگی.
مدرجهفرهنگ فارسی عمید۱. هر طریقه و وسیلهای که برای ارتقا به مقام بهتر و درجۀ بالاتر به کار آید.۲. راه؛ طریق.