درحینلغتنامه دهخدادرحین . [ دَ ](ق مرکب ) فی الحال . دردم . درحال . فوراً : دشمن جاه ورا زهره و یارا نبودکآنچه او گوید درساعت و درحین نکند.سوزنی .
درپهنلغتنامه دهخدادرپهن . [ دَ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بزنجان بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 30هزارگزی خاور بافت و سر راه مالرو اسفندقه به بُزنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درپهنلغتنامه دهخدادرپهن . [ دَ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انکهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 200هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو میناب به انکهران ، با 150 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرا
پیادهپیامدهیwexting, text-walkingواژههای مصوب فرهنگستانپیامکنویسی درحین راه رفتن اختـ .پیادهپیام wexting
نیروی پویای الکترودdynamic electrode forceواژههای مصوب فرهنگستاندر جوشکاری مقاومتی، نیروی واقعی الکترود که درحین جوشکاری به قطعة کار (workpiece) وارد میشود
برونجهشexpulsionواژههای مصوب فرهنگستانبیرونزدگی فلز مذاب درحین جوشکاری از سطح مشترک یا از نقاط تماس در تماسگاه الکترود با سطح
نمایشغذاخوریdinner theaterواژههای مصوب فرهنگستانغذاخوری که در آن شام درحین اجرای نمایش صرف میشود و بازیگران غالباً تماشاگران را به دنبال کردن نمایش ترغیب میکنند متـ . نمایشرستوران