درختلغتنامه دهخدادرخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گوی
درختفرهنگ فارسی عمیدهر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد.⟨ درخت لاله: (زیستشناسی) درختی زیبا، با گلهای لالهای زرد و نارنجی که چوبش برای ساختن مبل و اشیای چوبی به کار میرود و بومی آمریکا است.⟨ درخت مریم: [قدیمی] درخت خرمایی که خشک بود و برای حضرت مریم از نو سبز و بارور شد؛ نخل
درختarbor, tree 1واژههای مصوب فرهنگستانگیاه چوبی چندساله که بهطور معمول تکتنه است و با درختچه که در شرایط عادی چندتنه است تفاوت دارد
شیانلغتنامه دهخداشیان .(اِ) خون سیاوشان . (منتهی الارب ). نام دارویی که آنرا خون سیاوشان و بعربی دم الاخوین خوانند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). دم الاخوین . (بحر الجواهر). صمغ سقطری . خون سیاوشان ، و عامه ٔاندلس نام شیان را به حی العالم کبیر دهند. دم التنین . دم الثعبان . ایدع . (یادداشت م
درختلغتنامه دهخدادرخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گوی
درختفرهنگ فارسی عمیدهر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد.⟨ درخت لاله: (زیستشناسی) درختی زیبا، با گلهای لالهای زرد و نارنجی که چوبش برای ساختن مبل و اشیای چوبی به کار میرود و بومی آمریکا است.⟨ درخت مریم: [قدیمی] درخت خرمایی که خشک بود و برای حضرت مریم از نو سبز و بارور شد؛ نخل
درختarbor, tree 1واژههای مصوب فرهنگستانگیاه چوبی چندساله که بهطور معمول تکتنه است و با درختچه که در شرایط عادی چندتنه است تفاوت دارد
درختtreeواژههای مصوب فرهنگستاننمودار یا نگارهای به شکل درخت که معمولاً از یک تنة ساده یا محور عمودی منشعب میشود، بدون آنکه شاخههای حلقوی یا چندضلعی ایجاد کند
چهاردرختلغتنامه دهخداچهاردرخت . [ چ َ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، 113 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، چغندرقند است . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
زرین درختلغتنامه دهخدازرین درخت . [ زَرْ ری / دَ دِ رَ ] (اِ مرکب ) گویند درخت اترج است و بعضی گویند درختی است که آن در ولایت کازرون بسیار است و برگ آن به برگ زیتون می ماند و گل آن مانند قرص آئینه زرین است یعنی آفتاب . (برهان ) (آنندراج ). درخت اترج بمعنی ترنج ...
سیاه درختلغتنامه دهخداسیاه درخت . [دَ / دِ رَ ] (اِ مرکب ) درختچه ای است از تیره ٔ عنابها که ویژه ٔ مرز فوقانی جنگل است . آنرا در درفک ، سیاه درخت و در کلاردشت خرزال ، در پل زنگوله کلیک در زیارت اشنگور و در کتول خوشه ٔ انگور میخوانند. (از جنگل شناسی ساعی ج <span c
شاه درختلغتنامه دهخداشاه درخت . [ دِ رَ ] (اِ مرکب ) نام درخت صنوبر باشد و ناجو همان است . (برهان ) (آنندراج ). اسم درخت صنوبر است . (از فهرست مخزن الادویه ). ناژو. (برهان ).
گویا درختلغتنامه دهخداگویا درخت . [ دِ رَ ] (اِ مرکب ) درخت سخنگو. درخت که سخن گوید. داستان این درخت را فردوسی چنین گوید:اسکندر رومی در سیر و جهانگردی خود به شهری درآمد و از عجایب آنجا پرسید و:چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه پیروز پاکیزه رای شگفتی ست ایدر که اندر جهان کسی آن