درخزیدنلغتنامه دهخدادرخزیدن . [ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خزیدن به داخل . خزیدن به درون سو : ای روبهان کلته بخس درخزید هین کآمد ز مرغزار ولایت همی زئیر . فرخی .لیک اندر دل خسان آسان چون به خس مار درخزد خناس . نا
انغمانلغتنامه دهخداانغمان . [ اِ غ ِ ] (ع مص ) درخزیدن بزمین و درآمدن در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). داخل شدن در زمین و غایب شدن . (اقرب الموارد).