دردناکیلغتنامه دهخدادردناکی . [ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دردناک . دردناک بودن . دردآلود بودن . تفجع : چه سگ جانم که با این دردناکی چو سگ داران دوم خونی و خاکی . نظامی . || غمناکی .اندوهگینی : بر خاک
دردناکیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ] دردناکی، آزار، درد رنجش، سوزش، التهاب، تشدید درد رفتار دردناک، برخورد خشن، زجر، اذیت، آزار، دشمنتراشی، بدجنسی، سختگیری نفرتانگیز بودن، تنفرآور بودن، شرّ ترسناکی، شناعت، زنندگی، عبوسی، کراهت منظر، زشتی زحمت، دردسر، زخم زبان، چیزآزاردهنده، سوهان روح، موی دماغ، مزاحم وضعیت ناگوا
دردناکلغتنامه دهخدادردناک . [ دَ ] (ص مرکب ) دردمند. صاحب درد. (آنندراج ). بیمار. دارای درد و رنج . دردگین . (ناظم الاطباء). رصین . شکی . شکیة. (منتهی الارب ). واصب . وجع. وجعة : کز آنگونه دیدی مرا دردناک به غم خفته شادی ز دل رفته پاک . فردو
استخواندرد پایانکیacrostealgiaواژههای مصوب فرهنگستاندردناکی و التهاب و غالباً عفونت استخوانهای پایانکهای بدن، مانند مثل دست و پا و صورت
توجعفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندوهمندی، تالم، دردمندی، دردناکی ≠ سلامت ۲. دردناک شدن، دردمند شدن، نالیدن