دررسیدنلغتنامه دهخدادررسیدن . [ دَرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . اندر رسیدن . فرا رسیدن . درپیوستن . در عقب آمدن . ملحق شدن . پیوستن . اتباع . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ادراک . (از منتهی الارب ). الحاق . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تدار
تنگ دررسیدنلغتنامه دهخداتنگ دررسیدن . [ ت َ دَرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) تنگ رسیدن . رجوع به همین کلمه شود.
تنگ دررسیدنلغتنامه دهخداتنگ دررسیدن . [ ت َ دَرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) تنگ رسیدن . رجوع به همین کلمه شود.
التحاقلغتنامه دهخداالتحاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دررسیدن به کسی یا چیزی و چسبیدن بدان . (اقرب الموارد).
حفزلغتنامه دهخداحفز. [ ح َ ف َ ] (ع اِ) نهایت و هنگام دررسیدن چیزی . (منتهی الارب ). اجل . امد. (اقرب الموارد).
لحاقلغتنامه دهخدالحاق . [ ل َ ] (ع مص ) لحق . (منتهی الارب ). الحاق . ادراک . دررسیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن جرجانی ). دریافتن . (منتخب اللغات ).
اتباعلغتنامه دهخدااتباع . [ اِ ] (ع مص ) پیروی کردن . از پی رفتن . از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن . در پی رفتن . از پس فراشدن . || بازپس داشتن . در پی داشتن . || دررسانیدن . (زوزنی ). || واپس کردن . (زوزنی ). || در پی فرستادن . || رسیدن بکسی . دررسیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
دراکلغتنامه دهخدادراک . [ دِ ] (ع مص ) دررسیدن اسب جانور دشتی را. || پیاپی شدن چیزی بر چیزی . || در پی آواز رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُدارکة. و رجوع به مدارکة شود. || اندریافتن . (المصادر زوزنی ).
اندررسیدنلغتنامه دهخدااندررسیدن . [ اَ دَرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . وارد شدن . (فرهنگ فارسی معین ). دررسیدن : از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و ابوالنجم ایاز... از غزنین اندررسیدند. (تاریخ بیهقی ).چون ز چاهی می کنی هر روز خاک <br
تنگ دررسیدنلغتنامه دهخداتنگ دررسیدن . [ ت َ دَرْ، رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) تنگ رسیدن . رجوع به همین کلمه شود.