درستانلغتنامه دهخدادرستان . [ دَ رَ ] (اِ) درستاران . شاگردانه باشد و آن درمی چند است که بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان ) (آنندراج ). نوداران . (اوبهی ). این صورت کلمه در برهان و دیگر فرهنگها گویا غلط و صحیح آن دستاران باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دستاران شود.
دیرستانلغتنامه دهخدادیرستان . [ دِ ی ْ رِ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس با 259 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درگشتنلغتنامه دهخدادرگشتن . [ دَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گشتن . اعراض نمودن . ابانمودن . (آنندراج ). برگشتن . (ناظم الاطباء) : جمله مردان که به بدایت قدم او رسند همه درگردند و فروشوند و نمانند. (تذکرةالاولیاء عطار). || بسوی دیگر گردیدن . غلطیدن بسوی دیگر. (یادداشت مرحوم دهخ
ائتماندیکشنری عربی به فارسیاعتبار , ابرو , ستون بستانکار , نسيه , اعتقاد کردن , درستون بستانکار وارد کردن , نسبت دادن