خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درست کردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درست کردار
/dorostkerdār/
معنی
= درستکار
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
درست کردار
لغتنامه دهخدا
درست کردار. [ دُ رُک ِ ] (ص مرکب ) درستکار. راست کردار. (آنندراج ). استوار کار. || امین . (ناظم الاطباء). معتمد.
-
درست کردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dorostkerdār = درستکار
-
واژههای مشابه
-
دَرَسْتَ
فرهنگ واژگان قرآن
درس گرفته اي - آموخته اي(دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معناي آموختن است ، ولي دراست غالبا در جائي بکار ميرود که انسان از روي کتاب درسي را بگيرد و بخواند تا بياموزد . )
-
درستِ درست
فرهنگ گنجواژه
خیلی درست.
-
درست آوردن
لغتنامه دهخدا
درست آوردن . [ دُ رُ وَ دَ ](مص مرکب ) صحیح نشان دادن . صحیح نمودن : ز اختر یکی روز فرخ بجست که بیرون شدن را کی آرد درست .فردوسی .
-
درست داشتن
لغتنامه دهخدا
درست داشتن . [ دُ رُ ت َ ] (مص مرکب ) صحیح پنداشتن . دقیق داشتن . صحیح انگاشتن . مستقیم و استوار فرض کردن . متین و محکم و برقرار دانستن : که دین مسیحا ندارد درست ره گبرکی ورزد و ژند و است . فردوسی .وگر دیر گر مرد باشی و چست ز دیر آمدن غم ندارد درست ....
-
درست شدن
لغتنامه دهخدا
درست شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آماده شدن . مهیا شدن . ساخته شدن .- امثال : با این چیزها قبر آقا درست نمی شود . (امثال و حکم ).|| صحیح و سالم شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). استصحاح . (تاج المصادر بیهقی ). بهبود یافتن . تندرست گشتن . صحت یافتن :...
-
درست کردن
لغتنامه دهخدا
درست کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن . مرمت کردن . (ناظم الاطباء). آماده کردن . || ترتیب دادن . (ناظم الاطباء). مقرر داشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تدوین کردن . تنظیم کردن : یکی بانگ برزد بر او مرد اُست که تو دفتر خویش کردی درست ؟ فردوسی .به...
-
درست گردانیدن
لغتنامه دهخدا
درست گردانیدن . [ دُ رُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . ساختن . || جزم کردن . محکم کردن . استوار کردن .- عزم درست گردانیدن ؛ عملی کردن قصد و نیت : اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100).|| تصدیق کردن . صورت تحقق دادن : پس در این ...
-
درست گردیدن
لغتنامه دهخدا
درست گردیدن . [ دُ رُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درست گشتن . درست شدن . || سالم شدن . شفا یافتن . تندرست گشتن : استجبار، انجبار، تجبر؛ درست و نیکوحال گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به درست گشتن شود : یکایک همه کار او باز جست بدان تا گنه بر که گردد درست . ...
-
درست گشتن
لغتنامه دهخدا
درست گشتن . [ دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درست گردیدن . درست شدن . ساخته شدن . || ترمیم شدن . بصورت نخست درآمدن : به گودرز گفتند کاین کار تست شکسته به دست تو گردد درست . فردوسی . || یقین شدن . محقق شدن . محقق آمدن . ثابت گشتن . بصحت پیوستن . مدلل گردی...
-
درست پیمان
لغتنامه دهخدا
درست پیمان . [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. (ناظم الاطباء). صادق الوعد. صادق الوعده : شاه مسعود کاختر مسعوددر مرادش درست پیمان باد. مسعودسعد.با پشت و دل شکسته آمددر خدمت ...
-
درست گفتار
لغتنامه دهخدا
درست گفتار. [ دُ رُ گ ُ ] (ص مرکب ) که او را گفتاری درست و مطابق باواقع باشد. حکیم . (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی ).
-
درست گمان
لغتنامه دهخدا
درست گمان . [ دُ رُ گ ُ ] (ص مرکب ) دارای حسن ظن و عقیده ٔ راسخ و ثابت . (ناظم الاطباء).