درغیشلغتنامه دهخدادرغیش . [ دَ ] (اِ) انبوه و بسیار. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مصحف وغیش است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به وغیش شود. || نوعی از زردآلو. (برهان ) (آنندراج ).
درغزلغتنامه دهخدادرغز. [ دَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان دره گز واقع در99 هزارگزی جنوب خاوری کبود گنبد. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
درغشلغتنامه دهخدادرغش . [ دَ غ َ ] (اِخ ) نام موضعی به شهر داور سیستان . (یادداشت مرحوم دهخدا) : شهری است [ به حدود خراسان ] از زمین داور و ثغر است بر روی غور. و اندر درغش زعفران روید بسیار وپیوسته است به ناحیت درمشان بُست . (حدود العالم ).
درغویشلغتنامه دهخدادرغویش . [ دَرْغ ْ ] (اِ) درغوش . درویش . صاحب میزان الافکار فی شرح معیار الاشعار خواجه نصیرالدین طوسی گوید که مردم بعض بلاد ایران کلمه ٔ درویش را درغویش تلفظ کنند با غین و واو معدوله .(یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به پسر درغوش شود.