درفروشیلغتنامه دهخدادرفروشی . [ دُ ف ُ] (حامص مرکب ) عمل در فروش . فروختن در : خاک دُرسا کرد خاقانی و گفت در فروشی را دکان در بسته ام .خاقانی .
درفروشلغتنامه دهخدادرفروش . [ دُ ف ُ ] (نف مرکب ) در فروشنده . فروشنده ٔ در. آنکه در فروشد : لعل و در بیش از آنکه قدر و قیاس داندش درفروش و لعل شناس .نظامی .
درفیروز فخریلغتنامه دهخدادرفیروز فخری . [ دَ زِ ف َ ] (اِخ ) از شاعران اصفهان است که مافروخی در کتاب محاسن اصفهان (ص 34) نام او را جزء شاعران فارسی زبان معاصر خود (قرن پنجم هجری ) آورده است . نظامی عروضی در چهار مقاله وی را از شاعران آل سلجوق می شمارد.
درفرازلغتنامه دهخدادرفراز. [ دَ ف َ ] (ص مرکب ) منزوی . عزلت گرفته . در بروی خلق بسته : گنج علمند و فضل اگرچه ز بیم درفراز و دهن بمسمارند.ناصرخسرو.
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهری .در میان شکستگیها حصارکی خراب به من نمودند. اعراب گف