خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درفشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درفشیدن
/de(o,a)rafšidan/
معنی
۱. = درخشیدن
۲. لرزیدن؛ جنبیدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
درفشیدن
لغتنامه دهخدا
درفشیدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درخشیدن که تابان و منور بودن باشد. (از برهان ). نیک روشن و تابان نمودن و گشتن . (شرفنامه ٔ منیری ). تابان و منور بودن . پرتو افکندن . تابیدن . تافتن . تشعشع. لامع شدن . لمعان یافتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). بصیص . (تاج الم...
-
درفشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: drafšitan] [قدیمی] de(o,a)rafšidan ۱. = درخشیدن۲. لرزیدن؛ جنبیدن.
-
درفشیدن
فرهنگ فارسی معین
(دُ یا دَ رَ دَ) (مص ل .) درخشیدن .
-
جستوجو در متن
-
درفشانیدن
لغتنامه دهخدا
درفشانیدن . [ دِ رَ دَ ] (مص ) درفشیدن کنانیدن . درخشیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). به درفشیدن داشتن : ابراق السیف ، لمعالسیف ؛ درفشانیدن شمشیر را. (از منتهی الارب ).
-
درفشیده
لغتنامه دهخدا
درفشیده . [ دِ رَ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) نعت مفعولی (در معنی فاعلی ) از درفشیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). درخشیده . و رجوع به درفشیدن شود.
-
ابتلاق
لغتنامه دهخدا
ابتلاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درخشیدن . (زوزنی ). متلألی گشتن . درفشیدن .
-
دروشیدن
واژهنامه آزاد
(پهلوی) دِروشیدَن، دِرَفشیدَن؛ لرزیدن از ترس یا سرما. (دروشیدن ویژه جاندار است، مثلاً برای زمین لرزه به کار نمی رود.)
-
بروق
لغتنامه دهخدا
بروق . [ ب ُ ] (ع مص ) درفشیدن و برق آوردن آسمان . (از منتهی الارب ). درخشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). درفشیدن . (دهار). آشکار شدن برق در آسمان . (از اقرب الموارد). بَرقان . و رجوع به برقان شود. || ظاهر شدن و آشکار شدن برق . (از اقرب الموارد) (از ناظم...
-
لمعان
لغتنامه دهخدا
لمعان . [ل َ م َ ] (ع مص ) لَمْع. درخشیدن . (تاج المصادر). بُروق . تلألؤ. تابش . درخشیدن . درفشیدن . تافیدن . تابیدن . لُموع : و روزکور را از لمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود. (تاریخ بیهق ص 4). و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته . (گلستا...
-
بخنوه
لغتنامه دهخدا
بخنوه . [ ب َ ن َ وَ / ب ُ ] (اِ) برق و آن درخشندگی است که بیشتر بوقت باریدن بهم می رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ): الاکتلال ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از مؤلف ). الومیض ، الومض ، الومضان ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از مؤلف )...
-
لمح
لغتنامه دهخدا
لمح .[ ل َ ] (ع مص ) نگریستن . (دهار) (زوزنی ) (تاج الصادر). نگریستن و دیدن به نگاه خفی و پنهان . (منتهی الارب ). دیدن به نظر سبک . (منتخب اللغات ). لمذ. (منتهی الارب ). || درفشیدن برق . درخشیدن برق . (زوزنی ). درخشیدن برق و ستاره . (منتهی الارب ). د...
-
درفشان
لغتنامه دهخدا
درفشان . [ دِ رَ ] (نف ) صفت بیان حالت از درفشیدن . تابان . (برهان ). روشن . (لغت فرس اسدی ) (غیاث ).براق . درخشان . رخشان . لامع. مشرق . مضی ٔ : بهرامی آنگهی که به خشم افتی بر گاه اورمزد درفشانی . دقیقی .بپوشیده شد چشمه ٔ آفتاب ز پیکانهای درفشان چو ...
-
درخشیدن
لغتنامه دهخدا
درخشیدن . [ دُ / دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) تابیدن . پرتو افکندن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). تابان و روشن شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). پرتو انداختن . تافتن . روشن شدن . برق زدن . (ناظم الاطباء). درفشیدن . رخشیدن . فروغ دادن . لامع شدن . لمعان یافتن . ائتل...
-
ژوپین
لغتنامه دهخدا
ژوپین . (اِ) حربه ای است که در قدیم بدان جنگ می کردند. (آنندراج ). صورتی از زوبین است . نصلان . نیزه ٔ کوتاه قد، و آن حربه ای بود که بجانب دشمن می افکندند. قسمی از نیزه ٔ کوچک که اهل هند آن را سیل (به یاء مجهول ) گویند. (غیاث ). نیزه ٔ کوچک که بر سر ...