درقسلغتنامه دهخدادرقس . [ دُ ق َ ] (معرب ، اِ) غزال : و الحیوان الذی یقال له فلاطیقا و الحیوان الذی یقال له درقس . (یادداشت مرحوم دهخدا از مفردات ابن البیطار ج 1 ص 65).
درکشلغتنامه دهخدادرکش . [ دَ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سملقان بخش مانه شهرستان بجنورد واقع در 40 هزارگزی جنوب باختری مانه و سر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به نردین ، با 114 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو اس
پدرکشلغتنامه دهخداپدرکش . [ پ ِ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه پدر خویش کشد : پدرکش پادشاهی را نشایدوگر شاید بجز شش مه نپاید(و در این بیت اشاره است به شیرویه که پدرخویش خسروپرویز را بقتل آورد).مگر در سر نداری ای پسر هش چه جوئی مهربانی از پدرکش .
غزاللغتنامه دهخداغزال . [ غ َ ] (ع اِ) آهوبره که در حرکت و رفتار آمده باشد. یا آهوبره ٔ نوزاده تا که نیک دونده گردد. ج ، غِزلَة، غِزلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . فارسیان آهو استعمال کنند. (از آنندراج ). آهوبره . (غیاث اللغات ). آهوبره چون در حرکت آید. (بحر الجواهر). آهوبره و مؤنث آن غزال