درهمةلغتنامه دهخدادرهمة. [ دَ هََ م َ ] (ع مص ) دارای درهم بسیار شدن شخص ، و فعل آن مجهول بکار رود.(از اقرب الموارد). || گردیدن برگ «خبازی » مانند درهم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
درهمیلغتنامه دهخدادرهمی . [ دَ هََ ] (حامص مرکب ) درهم بودن . اختلال . پریشانی . بی ترتیبی . (ناظم الاطباء). اختلاط. بوح . دوکه . (یادداشت مرحوم دهخدا). امتزاج . اشکال .
درهمیلغتنامه دهخدادرهمی . [ دِ هََ ] (اِخ ) علی بن حسن (یا حسین )درهمی . برادر محمدبن حسن از سپهسالاران عمروبن لیث بود که از جانب عمرو به یاری نصربن احمد رفت تا با احمدبن عبدالعزیز بجنگد. وی در سال 297 هَ . ق . به سیستان بازآمد. رجوع به تاریخ سیستان ص <span cl
جوهريدیکشنری عربی به فارسیماندگار , اصلي , داراي نفوذ کامل در سرتاسرجهان , درهمه جاحاضر , ذاتي , باطني , طبيعي , ذهني , روحي , حقيقي , مرتب , شايسته
درهمةلغتنامه دهخدادرهمة. [ دَ هََ م َ ] (ع مص ) دارای درهم بسیار شدن شخص ، و فعل آن مجهول بکار رود.(از اقرب الموارد). || گردیدن برگ «خبازی » مانند درهم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مشاوراتلغتنامه دهخدامشاورات . [ م ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ مشاورة : و درهمه ٔ اصناف خطابت مفید اما تعلق ممکن و غیرممکن به مشاورات و کاین و غیرکاین به مشاجرات و تعظیم و تحقیر او به منافرات بیشتر بود. (اساس الاقتباس ص 569).
ازملکلغتنامه دهخداازملک . [ اَ م َ ل َ ] (اِ) پیچکی است خاردار که درهمه ٔ جنگلهای شمال ایران و اراضی کم ارتفاع ساحلی و در آستارا تا 800 گزی دیده میشود. میوه ٔ آن خوراکی وچوب وی برای سوخت بکار میرود. در لاطینی اسمیلاکس اکسلسا نام دارد و در لاهیجان و شهسوار و رو