درهوالغتنامه دهخدادرهوا. [ دَ هََ] (ص مرکب ) آویخته و معلق . (ناظم الاطباء). اندروا.- در هوا شدن ؛ معلق شدن . آویخته شدن . (ناظم الاطباء).- پادرهوا ؛ بدون استواری و استحکام .- || بدون تعقل و تفکر. (ناظم الاطباء). و رجوع به این ترکیبا
دروالغتنامه دهخدادروا. [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . سرگشته و سرگردان و حیران . (برهان ) (از جهانگیری ). سراسیمه . متحیر. (ناظم الاطباء). درهوای باشد از حیرت و سرگشتگی . (از صحاح الفرس ). معلق . در میان هوا. میان فضا. اندروا. اندروای . (یادداشت مرحوم دهخدا). مضطرب . شیفته :</spa
فراشدیکشنری عربی به فارسیتختخواب و ملا فه ان , لوازم تختواب , بنياد و اساس هر کاري , لا يه زيرين , رشد کننده درهواي ازاد