درونیلغتنامه دهخدادرونی . [ دَ] (ص نسبی ) مقابل برونی . (از آنندراج ). درون . اندرون . اندرونی . (ناظم الاطباء). داخلی . مقابل بیرونی . خارجی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || باطنی . مقابل بیرونی . ظاهری . (یادداشت مرحوم دهخدا). باطن . (ناظم الاطباء). معنوی . حقیقی . (ناظم الاطباء) <span class="hl"
درونیدیکشنری فارسی به انگلیسیbuilt-in, domestic, in-house, inner, inside, interior, internal, internally, intimate, intrinsic, inward, organic, sneaking, subjective, visceral
دگرگونگیلغتنامه دهخدادگرگونگی . [ دِ گ َ گو ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) (اصطلاح زمین شناسی ) عواملی که موجب تغییرات فاحش در ساختمان سنگها می شوند و آن عوامل عبارتند از گرما، نفوذ مایعات یا گازها، فشارهایی که در هنگام حرکات قشر جامدزمین حادث میشود، و سنگینی طبقات سنگ
دگرگونیلغتنامه دهخدادگرگونی . [ دِ گ َ گو ] (حامص مرکب ) دیگرگونی . تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). تبدیل و تغییر. || واژگونی . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح جانورشناسی ) دگردیسی . (از دایرةالمعارف فارسی ). رجوع به دگردیسی شود.
دیگرگونیلغتنامه دهخدادیگرگونی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) حالت وچگونگی دیگرگون . دگرگونی . تغیر و تبدل . تبدیل و تحویل . (ناظم الاطباء). تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دیگرگونگیلغتنامه دهخدادیگرگونگی . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) دگرگونه . دگرگونگی . دیگرگونه شدن .
خودریختی درونیinner automorphsimواژههای مصوب فرهنگستانخودریختی یک گروه که هر عضو دلخواه g از آن گروه را به g0-1gg0 بنگارد که در آن g0 عضو ثابتی از آن گروه است
خوردگی درونیinternal corrosionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوردگی که در جدارۀ داخلی لوله و در تماس سیال عبوری با لوله رخ میدهد
درونیسازیinternalisation/ internalizationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند اخذ رابطهای عینی به درون روان (psyche)
درونیسازیinternalisation/ internalizationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند اخذ رابطهای عینی به درون روان (psyche)
درونیگرایی اخلاقیethical internalismواژههای مصوب فرهنگستاننگرشی مبتنی بر اینکه انگیزة فعل اخلاقی جزء مقوّم توجیه اخلاقی آن عمل است متـ . درونیگرایی انگیزشی motivational internalism
درونیگرایی معرفتیepistemological internalismواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای در باب توجیه معرفتی مبتنی بر اینکه توجیه یک باور منوط است به دسترسی شخص به فرایندهای شناختی صحیحی که تولیدکنندة آن باور بوده است
زندرونیلغتنامه دهخدازندرونی . [ زَ دَ ] (ص نسبی ) مخفف ِ «از اندرونی ». درونی : و بباید دانست که اگر در اندامهای زندرونی چون جگر و سینه آماس صلب یا نرم باشد ماءالعسل زیان دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسباب زکام و نزله دو نوع است : یکی زندرونی و یک
بلغار اندرونیلغتنامه دهخدابلغار اندرونی . [ ب ُ رِ اَ دَ ] (اِخ ) مشرق وی مِروات است و جنوب وی دریای گزر است و مغرب وی صقلاب است و شمال وی کوه روس است . و این ناحیتی است که اندر وی هیچ شهری نیست ، و مردمانی دلیرند و جنگی و باهیبت ، و طبعایشان به آن ترکانی ماند که به ناحیت خزر نزدیک اند،و ایشان را با ه