دروگر علوفهforage harvesterواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که علوفه را درو میکند یا علوفۀ دروشده را از زمین برمیدارد و پس از خرد کردن و بستهبندی به وسیلۀ نقلیۀ دیگری منتقل میکند
درگورلغتنامه دهخدادرگور. [ دَ ] (اِخ ) درگیر. دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 40 هزارگزی شمال باختری بندرعباس و 5 هزارگزی شمال راه فرعی لار - بندرعباس ، با 405 تن سک
درگورلغتنامه دهخدادرگور. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 65 هزارگزی شمال خاوری میناب و سر راه مالرو کهنوج به رودان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درگورلغتنامه دهخدادرگور. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 46 هزارگزی باختر بندرعباس و دو هزارگزی جنوب راه مالرو خمیر به بندرعباس با 869 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است .
درورلغتنامه دهخدادرور. [ دَ ] (ع ص ) ناقة درور؛ ناقه ٔ بسیارشیر،و کذا نوق درور، مفرد و جمع در آن یکسان است . (از منتهی الارب ). ناقه ٔ بسیارشیر. (از اقرب الموارد). || جنگی که خون می ریزد. (از اقرب الموارد).
دروگرلغتنامه دهخدادروگر. [ دِ رَ / رُو گ َ ] (ص مرکب ) شخصی که غله می برد و درو می کند و او را به عربی حصّاد خوانند. (برهان ). قطع کننده ٔ زراعت . (غیاث ). درو کننده . (شرفنامه ٔ منیری ). که درو کند. حاصد : دروگر زمانست و ما چون گیا
دروگرلغتنامه دهخدادروگر. [ دُ گ َ ] (ص مرکب ) درودگر. مخفف درودگر که استاد چوب تراش باشد. و به عربی نجار گویند. (برهان ) (از غیاث ) : درحال نجاری طلب کرد تا صندوق بتراشد جبرئیل بصورت دروگری بر در سرای آمد. (قصص الانبیاء ص 90).نه از
دروگرلغتنامه دهخدادروگر. [ دِ رَ / رُو گ َ ] (ص مرکب ) شخصی که غله می برد و درو می کند و او را به عربی حصّاد خوانند. (برهان ). قطع کننده ٔ زراعت . (غیاث ). درو کننده . (شرفنامه ٔ منیری ). که درو کند. حاصد : دروگر زمانست و ما چون گیا
دروگرلغتنامه دهخدادروگر. [ دُ گ َ ] (ص مرکب ) درودگر. مخفف درودگر که استاد چوب تراش باشد. و به عربی نجار گویند. (برهان ) (از غیاث ) : درحال نجاری طلب کرد تا صندوق بتراشد جبرئیل بصورت دروگری بر در سرای آمد. (قصص الانبیاء ص 90).نه از