درکهلغتنامه دهخدادرکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) (از: دَرَ، مخفف دره + که [ ک َ / ک ِ ] علامت تصغیر) و آن نام قریه ای است کوهستانی به شمال غربی تهران نزدیک اوین . (یادداشت مرحوم دهخدا). اسم دره ای است از کوه شمیران در بلوک شمیران تهران که قرای آن درکه و اوین و در
درکهلغتنامه دهخدادرکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش اردکو از شهرستان ایلام واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری قلعه دره و کنار راه مالرو امامزاده نصرالدین ، با 160 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
درکهلغتنامه دهخدادرکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش شمیران شهرستان تهران واقع در 12 هزارگزی باختر تجریش ، با 742 تن سکنه (طبق سرشماری سال 1335 هَ . ق .). آب آن از رودخانه ٔ محلی سرچشم
درکهلغتنامه دهخدادرکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 15 هزارگزی شمال گهواره و نزدیک به خلیفه ها. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . اهالی این ده از تیره ٔ سادات حیدری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" di
درکهلغتنامه دهخدادرکه . [ دَ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع در 7 هزارگزی جنوب لردگان و 7 هزارگزی راه لردگان به پل کره ، با 156 تن سکنه . آب آن از چشمه
درقعلغتنامه دهخدادرقع. [ دُ ق َ ] (ع ص ، اِ) شتر آبکش . (منتهی الارب ). «راویه » از آب . (از اقرب الموارد). راویه کش .
درقهلغتنامه دهخدادرقه . [ دَ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) درقة. سپر. (از برهان ) : یک درقه بودش [ پیغمبررا ] سر مردی بر آن نگاشته . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بیفکند نیزه کمان برگرفت یکی درقه ٔ کرگ بر سر گرفت . فرد
درقةلغتنامه دهخدادرقة. [ دَ رَ ق َ ] (ع اِ) درقه . سپر. (منتهی الارب ). جحفة که آن سپری است از پوست و آنرا چوب و «عقب » نیست . (از اقرب الموارد). ج ، دَرَق ، و أدراق ، دِراق . (منتهی الارب ). و رجوع به دَرَق و درقه شود. || روزن نهر، معرب است . (منتهی الارب ). «خوخه » و دریچه ای در نهر. (از ا
درکةلغتنامه دهخدادرکة. [ دَ رَ ک َ ] (ع اِ) درکه . منزلت ، هرگاه نزول آن در نظر گرفته شود و بادر نظر گرفتن صعود آن درجه خواهد بود. ج ، دَرَکات . و درکات النار منازل اهل آتش و جهنم است ، و گویند الجنة درجات و النار درکات . (از اقرب الموارد). پایه ٔ زیرین و طبقه ٔ دوزخ . (غیاث ) (ناظم الاطباء)
درکهن آبلغتنامه دهخدادرکهن آب . [ دَ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 255 هزارگزی جنوب کهنوج و 25 هزارگزی خاور راه مالرو انگهران به کهنوج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
درکةلغتنامه دهخدادرکة. [ دَ رَ ک َ ] (ع اِ) درکه . منزلت ، هرگاه نزول آن در نظر گرفته شود و بادر نظر گرفتن صعود آن درجه خواهد بود. ج ، دَرَکات . و درکات النار منازل اهل آتش و جهنم است ، و گویند الجنة درجات و النار درکات . (از اقرب الموارد). پایه ٔ زیرین و طبقه ٔ دوزخ . (غیاث ) (ناظم الاطباء)
درکهن آبلغتنامه دهخدادرکهن آب . [ دَ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 255 هزارگزی جنوب کهنوج و 25 هزارگزی خاور راه مالرو انگهران به کهنوج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
مدرکهفرهنگ فارسی معین(مُ رِ کِ) [ ع . مدرکة ] (اِ.) ذهن ، عقل ، نیرویی در انسان که حقیقت چیزها با آن دریافت می شود.