دریغ آمدنلغتنامه دهخدادریغ آمدن . [ دِ/ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) حسرت داشتن . (ناظم الاطباء). || مایه ٔ افسوس خوردن شدن : وه چه سنگی که خون خاقانی ریختی نامده دریغ از تو. خاقانی . || حیف آمدن . روا آمدن <
فرضیة دیراکDirac hypothesis, Dirac-Jordan hypothesis, Dirac principleواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبنی بر اینکه مقادیر ثابتهای طبیعت، مانند ثابت جهانی گرانش و ثابت پلانک و بار بنیادی در طول زمان تغییر میکنند و تابعی از عمر عالماند
دیرک بازوتلسکوپیweldless derrick, telescopic derrickواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دیرک بازولولهای که بازوی آن از یک لولة فولادی بیدرز با قطرهای متفاوت در طول ساخته شده است متـ . دیرک تلسکوپی
کلاهک دیرکderrick cap piece, derrick head fittingواژههای مصوب فرهنگستانکلاهکی فلزی که، برای اتصال قرقرههای مختلف به دیرک، بر سردیرک بازولولهای نصب میشود
سکوی دیرکderrick stool, derrick table, mast table, boom tableواژههای مصوب فرهنگستانسکویی که پای دیرک و ملحقات آن بر روی آن سوار میشود
دریای دیراکDirac seaواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از حالتهای انرژی منفی که از حل معادلة دیراک به دست میآید
غبن آمدنلغتنامه دهخداغبن آمدن . [ غ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) دریغ آمدن : غبنم آمد که اژدهای سپهرتهمت کینه برنهاد به مهر.نظامی .
دریغفرهنگ فارسی عمید۱. افسوس؛ حسرت.۲. (شبه جمله) کلمهای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه، و غم بر زبان آورده میشود: دریغ که او زد و رفت.۳. (اسم مصدر) مضایقه؛ امتناع.⟨ دریغ آمدن: = ⟨ دریغ داشتن⟨ دریغ خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] افسوس خوردن.⟨ دریغ داشتن: (مصدر متعدی)<b
دریخلغتنامه دهخدادریخ . [ دَ / دِ ] (اِ) دریغ. به معنی دریغ است . (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 435) (ناظم الاطباء). رجوع به دریغ شود.- دریخ آمدن ؛ دریغ آمدن . افس
حیفلغتنامه دهخداحیف . [ ح َ ] (ع اِ) دریغ. (آنندراج ). افسوس . (آنندراج ). در تداول فارسی کلمه ای است برای نشان دان تحسر و تأسف . دریغا : حاصل عمر تلف کرده و ایام بلهوگذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست . سعدی .عالم بیخبری طرفه بهشتی
ازلغتنامه دهخدااز. [ اَ ] (حرف اضافه ) زِ (مخفف آن ). مِن . (منتهی الارب ). عن : اگر از من تو بد نداری بازنکنی بی نیاز روز نیازنه مرا جای زیر سایه ٔ تونه ز آتش دهی بحشر جواززستن و مردنت یکی است مراغلبکن درچه باز یا چه فراز. <p class="autho
دریغفرهنگ فارسی عمید۱. افسوس؛ حسرت.۲. (شبه جمله) کلمهای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه، و غم بر زبان آورده میشود: دریغ که او زد و رفت.۳. (اسم مصدر) مضایقه؛ امتناع.⟨ دریغ آمدن: = ⟨ دریغ داشتن⟨ دریغ خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] افسوس خوردن.⟨ دریغ داشتن: (مصدر متعدی)<b
دریغلغتنامه دهخدادریغ. [ دِ/ دَ ] (اِ) افسوس و اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته . (از برهان ). افسوس و اندوه . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید کلمه ای است که در محل تأسف و تحسرگویند و بدین معنی با لفظ خوردن مستعمل است -انتهی .رنج و اندوه و آزار و پشیما
بیدریغلغتنامه دهخدابیدریغ.[ دَ / دِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + دریغ) بی مضایقه و بدون بخل و با جوانمردی و سخاوت : بکف راد بیدریغ سخاداد احسان و مردمی دادی . سوزنی .چو ابر از جودهای بیدریغش جه
دریغفرهنگ فارسی عمید۱. افسوس؛ حسرت.۲. (شبه جمله) کلمهای که برای ابراز حسرت، پشیمانی، اندوه، و غم بر زبان آورده میشود: دریغ که او زد و رفت.۳. (اسم مصدر) مضایقه؛ امتناع.⟨ دریغ آمدن: = ⟨ دریغ داشتن⟨ دریغ خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] افسوس خوردن.⟨ دریغ داشتن: (مصدر متعدی)<b
دریغلغتنامه دهخدادریغ. [ دِ/ دَ ] (اِ) افسوس و اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته . (از برهان ). افسوس و اندوه . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید کلمه ای است که در محل تأسف و تحسرگویند و بدین معنی با لفظ خوردن مستعمل است -انتهی .رنج و اندوه و آزار و پشیما