دزدانهلغتنامه دهخدادزدانه . [ دُ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) منسوب به دزد، بطوردزدی . (ناظم الاطباء). چون دزدان . دزدکی : آن یکی بررفت بالای درخت می فشاند او میوه را دزدانه سخت . مولوی .و رجوع به دزدکی شود
دزدانهلغتنامه دهخدادزدانه . [ دُ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) منسوب به دزد، بطوردزدی . (ناظم الاطباء). چون دزدان . دزدکی : آن یکی بررفت بالای درخت می فشاند او میوه را دزدانه سخت . مولوی .و رجوع به دزدکی شود
دزدانهلغتنامه دهخدادزدانه . [ دُ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) منسوب به دزد، بطوردزدی . (ناظم الاطباء). چون دزدان . دزدکی : آن یکی بررفت بالای درخت می فشاند او میوه را دزدانه سخت . مولوی .و رجوع به دزدکی شود