دزدکلغتنامه دهخدادزدک . [ دُ دَ ] (اِ مصغر) مصغر دزد. دزد کوچک . دزد خرد.- آب دزدک . رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.- آفتاب دزدک . رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.
دزدکلغتنامه دهخدادزدک . [ دُ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش رامیان ، که مشهور به دزدین می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به دزدین شود.
دزدکلغتنامه دهخدادزدک . [ دُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چلندر بخش مرکزی شهرستان نوشهر. واقع در 16هزارگزی خاور نوشهر و کنار راه شوسه ٔ نوشهر به المده ، با 220 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ محلی دزدک است . و آثار قلعه خرابه ٔ
دزدکلغتنامه دهخدادزدک . [ دُ دَ ] (اِخ )دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن . واقع در 2هزارگزی باختر فومن و 15هزارگزی شمال راه فرعی فومن به ماسوله با 270 تن سکنه . آب آن از چشمه و
دزدک سرلغتنامه دهخدادزدک سر. [ دُ دَ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین . واقع در 10هزارگزی جنوب شرقی معلم کلایه با 145 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
آب دزدکلغتنامه دهخداآب دزدک . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ) نی یا چوبی کاواک که در درون آن چوب دیگر تعبیه کنند و از دهان آن آب افکنند. و عربی آن مضخه و ذرّاقه و زرّاقه و سرّاقه است . و به فارسی آب انداز نیز گویند. || قسمی حشره چندِ زنبوری سرخ که در زیر خاک باشد و ریشه ٔ نبات خورد و آن را تباه کند و حوض و
آفتاب دزدکلغتنامه دهخداآفتاب دزدک . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ) شبکه ای که طفلان از نی بوریا ساخته و در آفتاب گذارند.
آب دزدکفرهنگ فارسی معین(دُ دَ) (اِمر.) 1 - سرنگ . 2 - جانوری است قهوه ای رنگ با پای دندانه دار و تیز که زمین را سوراخ می کند و به ریشة گیاهان آسیب می رساند، خوراکش کرم ها و حشرات می باشد، بال های کوچکی هم دارد که می تواند کمی پرواز کند.
دزدکیلغتنامه دهخدادزدکی . [ دُ دَ ] (ق مرکب ) چون دزد. بسان دزد. چون دزدان . دزدانه . دزدوار.بصورت دزدی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پنهانی . مخفیانه . به نهانی . (یادداشت مرحوم دهخدا).- دزدکی ؛ در چیزی دیدن و نگاه کردن ، دزدیده در وی نظر کردن . از زیر چشم دیدن . (ی
دزدکیفرهنگ فارسی عمید۱. بهطور پنهانی؛ دور از چشم دیگران: او دزدکی غذا میخورد.۲. (صفت) پنهانی؛ یواشکی: لبخند دزدکی.
دزدک سرلغتنامه دهخدادزدک سر. [ دُ دَ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش معلم کلایه شهرستان قزوین . واقع در 10هزارگزی جنوب شرقی معلم کلایه با 145 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دزدکیلغتنامه دهخدادزدکی . [ دُ دَ ] (ق مرکب ) چون دزد. بسان دزد. چون دزدان . دزدانه . دزدوار.بصورت دزدی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پنهانی . مخفیانه . به نهانی . (یادداشت مرحوم دهخدا).- دزدکی ؛ در چیزی دیدن و نگاه کردن ، دزدیده در وی نظر کردن . از زیر چشم دیدن . (ی
دزدکیفرهنگ فارسی عمید۱. بهطور پنهانی؛ دور از چشم دیگران: او دزدکی غذا میخورد.۲. (صفت) پنهانی؛ یواشکی: لبخند دزدکی.
آب دزدکلغتنامه دهخداآب دزدک . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ) نی یا چوبی کاواک که در درون آن چوب دیگر تعبیه کنند و از دهان آن آب افکنند. و عربی آن مضخه و ذرّاقه و زرّاقه و سرّاقه است . و به فارسی آب انداز نیز گویند. || قسمی حشره چندِ زنبوری سرخ که در زیر خاک باشد و ریشه ٔ نبات خورد و آن را تباه کند و حوض و
آفتاب دزدکلغتنامه دهخداآفتاب دزدک . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ) شبکه ای که طفلان از نی بوریا ساخته و در آفتاب گذارند.
آبدزدکفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) حشرهای قهوهایرنگ با بالهای کوچک و پاهای تیز که بهوسیلۀ آن سوراخهایی در زیرزمین حفر میکند و به ریشۀ گیاهان آسیب میرساند. شبها بیرون میآید و خوراکش حشرات ریز و کرمهای زیر خاک است؛ خاکسنبه؛ زمینسنبه.۲. (پزشکی) [منسوخ] تلمبۀ کوچک شیشهای یا لاستیکی که مایعات را به خود