دستاویزفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] وسیله؛ بهانه.۲. هر چیزی که آن را وسیله و آلت دست قرار بدهند؛ دستپیچ.
دستاهیجلغتنامه دهخدادستاهیج . [ دَ ] (اِ مرکب ) این کلمه درذیل تجارب الامم (چ مصر ص 205)، در شرح رؤیای القادر باﷲ از قول او آمده است که «فرأیت دستاهیج قنطرة عظیمة» و محشی آن کتاب نوشته که به معنی درابزین (یعنی دارآفزین ) است به معنی نرده . دکتر فیاض در تعلیقات
توسلفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویزش، اعتصام، تشبث، تمسک، دستاویز ۲. دست به دامانشدن، متوسل شدن، دستاویز گرفتن