دستور زایشیgenerative grammarواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی صوری و نحوبنیان به زبان که چامسکی آن را مطرح کرده است و اکنون نظریههای گوناگونی را در بر میگیرد
دستورلغتنامه دهخدادستور. [ دُ ] (معرب ، اِ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . (اقرب الموارد). || دفتری که نام سپاهیان و مستمری آنان در آن نوشته شود و یا دفتری که قوانین و ضوابط مملکت در آن نوشته شود. (از اقرب الموارد). دفتر. (ل
دستوردیکشنری عربی به فارسیفرمان , امتياز , منشور , اجازه نامه , دربست کرايه دادن , پروانه دادن , امتيازنامه صادر کردن , ساختمان ووضع طبيعي , تشکيل , تاسيس , مشروطيت , قانون اساسي , نظام نامه , مزاج , بنيه
دستورفرهنگ فارسی عمید۱. فرمان.۲. قاعده و قانون؛ آیین و روش.۳. اجازه؛ پروانه؛ رخصت: ◻︎ تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی: ۳۵).۴. (ادبی) علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جملهها، روابط، و ظرفیتهای آنها.۵. [قدیمی] صاحب مسند.۶. [قدیمی] وزیر: ◻︎ این که دستور
دستورلغتنامه دهخدادستور. [ دَ ] (اِ مرکب ) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندراج ). مرکب است از: دست ، به معنی مسند + اور (= ور)،دارنده . صاحب دست یا چاربالش . مسندنشین . وزیر و امیر و صاحب مسند. (غیاث ). صاحب دست و م
دستور زایشی- گشتاریgenerative transformational grammar, transformational grammar, transformational generative grammarواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دستور صوری و نحوبنیان که در آن برای اشتقاق جمله از قاعدههای ساخت گروهی و قاعدههای گشتاری استفاده میشود متـ . دستور گشتاری
میانساختintermediate structureواژههای مصوب فرهنگستانهریک از سطوح نحوی بین ژرفساخت و روساخت، در مراحل پیشین دستور زایشی
بخش پایهbase componentواژههای مصوب فرهنگستانیکی از بخشهای تشکیلدهندۀ دستور زایشی ـ گشتاری که ژرفساخت جمله در آن شکل میگیرد
قاعدۀ واجیphonological ruleواژههای مصوب فرهنگستاندر دستور زایشی، هریک از قواعدی که نمود واجی را با نمود آوایی مربوط میسازد
گشتارگراtransformationalistواژههای مصوب فرهنگستانزبانشناسی که در چارچوب دستور زایشی ـ گشتاری به بررسی زبان میپردازد متـ . گشتاری 2
دستورلغتنامه دهخدادستور. [ دُ ] (معرب ، اِ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . (اقرب الموارد). || دفتری که نام سپاهیان و مستمری آنان در آن نوشته شود و یا دفتری که قوانین و ضوابط مملکت در آن نوشته شود. (از اقرب الموارد). دفتر. (ل
دستوردیکشنری عربی به فارسیفرمان , امتياز , منشور , اجازه نامه , دربست کرايه دادن , پروانه دادن , امتيازنامه صادر کردن , ساختمان ووضع طبيعي , تشکيل , تاسيس , مشروطيت , قانون اساسي , نظام نامه , مزاج , بنيه
دستورفرهنگ فارسی عمید۱. فرمان.۲. قاعده و قانون؛ آیین و روش.۳. اجازه؛ پروانه؛ رخصت: ◻︎ تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی: ۳۵).۴. (ادبی) علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جملهها، روابط، و ظرفیتهای آنها.۵. [قدیمی] صاحب مسند.۶. [قدیمی] وزیر: ◻︎ این که دستور
دستورلغتنامه دهخدادستور. [ دَ ] (اِ مرکب ) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندراج ). مرکب است از: دست ، به معنی مسند + اور (= ور)،دارنده . صاحب دست یا چاربالش . مسندنشین . وزیر و امیر و صاحب مسند. (غیاث ). صاحب دست و م
چاردستورلغتنامه دهخداچاردستور. [ دَ ] (اِخ ) ظاهراً پیشوایان مذاهب اربعه (شافعی ، حنفی ، حنبلی ، مالکی ) چارامام . چارخلیفه . چارتن پیشوایان مذاهب اهل سنت : همه کاری از داوری دور کن بدستوری چاردستور کن . نظامی .|| (اِ مرکب ) چارطبع.<br
نادستورلغتنامه دهخدانادستور. [ دَ ] (ق مرکب ) بی اذن . بی اجازه . بی دستور: وغل علی الشراب ؛ نادستور درآمد بر شرابخواران . (زمخشری ).
بیدستورلغتنامه دهخدابیدستور. [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دستور) بیرخصت و بی اجازه . (ناظم الاطباء). مقابل بدستوری . || بدخلق و گستاخ . || بیقاعده وبدون پیشرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به دستور شود.
دستورلغتنامه دهخدادستور. [ دُ ] (معرب ، اِ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . (اقرب الموارد). || دفتری که نام سپاهیان و مستمری آنان در آن نوشته شود و یا دفتری که قوانین و ضوابط مملکت در آن نوشته شود. (از اقرب الموارد). دفتر. (ل