دستگاه عصبی مرکزیcentral nervous system, CNSواژههای مصوب فرهنگستانکل مجموعة یاختههای عصبی و آسهها و بافت حمایتکنندهای که مغز و طناب نخاعی را به وجود میآورند
ارتباطات دستگاهبهدستگاهmachine-to-machine communications, M2M communicationsواژههای مصوب فرهنگستانارتباطات میان رایانهها و پردازندهها و حسگرهای هوشمند و افزارهها، همراه با دخالت محدود انسان یا بدون دخالت او
دستگاه پسین توجه،دستگاه خلفی توجهposterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که امکان انتخاب یک شیء از میان دیگر اشیا را با توجه به ویژگیهای ادراکپذیر آن، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، فراهم میکند
دستگاه پیشین توجه،دستگاه قدامی توجهanterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که زمان و نحوة بهکارگیری ویژگیهای ادراکپذیر شیء، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، را بهمنظور انتخاب آن با هدفی خاص واپایش میکند
پیکوری مرکزیcentral amaurosis, amaurosis centralis, cerebral amaurosisواژههای مصوب فرهنگستانپیکوری ناشی از بیماریهای دستگاه عصبی مرکزی
عصب حسیsensory neuronواژههای مصوب فرهنگستانعصب آوَرانی (afferent) که پیامهای حسی را به سوی دستگاه عصبی مرکزی هدایت میکند
کرختیsedationواژههای مصوب فرهنگستانحالتی از بیهوشی سبک که با استفاده از اثر آرامبخشی برخی از داروها بر دستگاه عصبی مرکزی ایجاد میشود
آدرنالینadrenaline, epinephrineواژههای مصوب فرهنگستانهورمونی که از برگرده ترشح میشود و مستقیماً بر دستگاه عصبی مرکزی اثر میگذارد متـ . برگُردینه
دستگاهفرهنگ فارسی عمید۱. وسیلهای ساخته شده از اجزا و قطعات مختلف بهمنظوری خاص.۲. [مجاز] سامان و اسباب و سرمایه.۳. [مجاز] کارگاه و کارخانه و تمام آلات و ادواتی که در یکجا و برای انجام دادن کاری فراهم آورده باشند.۴. اعضایی که با هم در بدن عمل خاصی را انجام بدهند: دستگاه گوارش.۵. (موسیقی) یک آهنگ
دستگاهلغتنامه دهخدادستگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) (از : دست + گاه ، پسوند مکان ) دستگه . جای دست . (یادداشت مرحوم دهخدا). عروة. (دهار). || جایی که بالش و مسند را در آنجا گذارند، چه دست به معنی مسند است .(انجمن آرا) (آنندراج ). || قدرت و جمعیت و سامان و مال . (برهان ). قدرت و جمعیت و سامان و ثروت .
دستگاهدیکشنری فارسی به انگلیسیapparatus, appliance, contraption, contrivance, device, engine, machinery, plant, system, unit, equipment
دستگاهفرهنگ فارسی معین(دَ) (اِمر.) 1 - ثروت . 2 - نیرو، توانایی . 3 - یک آهنگ کامل موسیقی . 4 - هر مجموعه ابزار و آلاتی که برای انجام کاری فراهم شده باشد. 5 - دسترس ، دسترسی . 6 - شکوه ، جلال . 7 - مساعدت ، فرصت مناسب . 8 - پیروزی . 9 - مجازاً رژیم ، نظام ، حکومت .
کرامت دستگاهلغتنامه دهخداکرامت دستگاه . [ ک َ م َ دَ ] (ص مرکب ) که دستگاه با کرامت دارد : حضرت ولایت پناه کرامت دستگاه فیروزشاه . (حبیب السیر ج 3 ص 323).
بیدستگاهلغتنامه دهخدابیدستگاه . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دستگاه ) بی چیز. فقیر. ناتوان : وگر وامخواهی بیاید ز راه درم خواهد از مرد بیدستگاه . فردوسی .نبینی که درویش بیدستگاه بحسرت کند در توانگر نگاه . سعدی .
دستگاهفرهنگ فارسی عمید۱. وسیلهای ساخته شده از اجزا و قطعات مختلف بهمنظوری خاص.۲. [مجاز] سامان و اسباب و سرمایه.۳. [مجاز] کارگاه و کارخانه و تمام آلات و ادواتی که در یکجا و برای انجام دادن کاری فراهم آورده باشند.۴. اعضایی که با هم در بدن عمل خاصی را انجام بدهند: دستگاه گوارش.۵. (موسیقی) یک آهنگ
بادستگاهلغتنامه دهخدابادستگاه . [ دَ ] (ص مرکب ) دارای دستگاه . صاحب جاه و جلال و شکوه . باعظمت : شنیدند مردم سخنهای شاه از آن بی هنر مرد بادستگاه . فردوسی .خروشی برآمد ز درگاه شاه که ای نامداران بادستگاه . فر