دستگذارفرهنگ فارسی معین(دَ گُ) 1 - (ص فا.) مددکار، ممد، معاون . 2 - (ص مف .) آن چه بر دست جای گیرد. 3 - تحفه ، یادگار.
دستگزارلغتنامه دهخدادستگزار. [ دَ گ ُ ] (اِ مرکب ) دستگذار. قدرت . توانائی : تویی که دستخوش تست گردن گردون تویی که کنج تو دارد به گنج دستگزار. عنصری (ص 136).همتش برتر از توانائی است دادنش بیشتر ز
دست گذارلغتنامه دهخدادست گذار.[ دَ گ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چیزی که آنرا به دست فراهم کرده باشند. (از آنندراج ). || امکان .تیسر. قدرت . توانائی استطاعت . دست گزار : بزرگتر زآن چیزی کجا بود که ازوهمی رسد ز دل و دست او به دست گذار. فرخی .<b