دسماللغتنامه دهخدادسمال . [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف دستمال . روپاک . مندیل . رجوع به دستمال شود : هر دم کلاه و کفش به بازار می کنم دسمال اکثر از سر دستار می کنم . نظام قاری (دیوان ص 25).کار دسمال ازو ه
دِسْمالْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی دست زده شده ، گاییده شده ، استفاده شده ، پارچه ای که در جیب به عنوان عرق چین و خشک کردن صورت و پاک کردن بینی استفاده میکنند.
دسمالواژهنامه آزاددِسْمالْ:(desmal) در گویش گنابادی یعنی دست زده شده ، استفاده شده ، پارچه ای که در جیب به عنوان عرق چین و خشک کردن صورت و پاک کردن بینی استفاده میکنند.
دشمال کندیلغتنامه دهخدادشمال کندی . [ دُ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 275 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات وانگور و میوه جات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
دشمال کندیلغتنامه دهخدادشمال کندی . [ دُ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 275 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات وانگور و میوه جات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
دشمال کندیلغتنامه دهخدادشمال کندی . [ دُ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 275 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات وانگور و میوه جات . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
اندشماللغتنامه دهخدااندشمال . [ اَ دِ ] (اِ) سبق و درس . (ناظم الاطباء). درس و گفتار. (از آنندراج ). || آواز صاف و روشن . (ناظم الاطباء). آواز بلند. (آنندراج ).