دعاکردهلغتنامه دهخدادعاکرده . [ دُک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که وی را دعا کرده باشند. که مورد دعای خیر دیگران واقع شده باشد : دعا کردنش بین چه در پرده بودهمانا که شاهی دعاکرده بود. نظامی . || (در معنی
شنیدهلغتنامه دهخداشنیده . [ ش َ / ش ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مسموع شده . (ناظم الاطباء). شنفته . مطلبی که به گوش رسیده باشد. شنوده . مسموع . (فرهنگ فارسی معین ) : ورا دید و بستود و بردش نمازشنیده همی
بلورینلغتنامه دهخدابلورین . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بلور. ساخته شده از بلور. بلوری .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلور شود : همه کاخ او پر ز بیگانه دیدنشستش بلورین یکی خانه دید. فردوسی .راست پنداری بلورین جامهای چینیان بر سر تص
دعا کردنلغتنامه دهخدادعا کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درخواست کردن از درگاه خدا. از خدا چیزی طلب کردن . چیزی اعم از بد و نیک برای کسی از خدا خواستن . ارتسام . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) : نکنم جز دعای نیک آری کار چون من کسی دعا باشد.مسعودس