دحوةلغتنامه دهخدادحوة. [ دَ وَ ](اِخ ) نام پسر معاویةبن بکربن هوازن است . (منتهی الارب ). نام پسر دیگر او دحیة است . رجوع به دحیة شود.
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دَع ْ وَ ] (ع مص ) به طعام خواندن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به مهمانی خواندن . دعوت . مَدعاة. و رجوع به دعوت و مَدْعاة شود. || خواندن . (دهار). دعوت کردن . به امری خواندن . فراخواندن : له دعوة الحق و الذین یدعون من دونه لایست
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دِع ْ وَ ] (ع مص ) به پسری خواندن . (منتهی الارب ). || به نسب دعوی کردن .(دهار). دعوای نسب کردن . کلام غالب عرب بر این است ، و برخی دعوة را به این معنی به فتح دال و به معنی خواندن برای طعام به کسر دال خوانند. (از منتهی الارب ). || (اِمص ) اسم است ادعاء را. (منتهی الار
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دُع ْ وَ ] (ع مص ) دَعوة. به طعام خواندن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَعوة شود.
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دَع ْ وَ ] (ع مص ) به طعام خواندن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به مهمانی خواندن . دعوت . مَدعاة. و رجوع به دعوت و مَدْعاة شود. || خواندن . (دهار). دعوت کردن . به امری خواندن . فراخواندن : له دعوة الحق و الذین یدعون من دونه لایست
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دِع ْ وَ ] (ع مص ) به پسری خواندن . (منتهی الارب ). || به نسب دعوی کردن .(دهار). دعوای نسب کردن . کلام غالب عرب بر این است ، و برخی دعوة را به این معنی به فتح دال و به معنی خواندن برای طعام به کسر دال خوانند. (از منتهی الارب ). || (اِمص ) اسم است ادعاء را. (منتهی الار
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دُع ْ وَ ] (ع مص ) دَعوة. به طعام خواندن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَعوة شود.
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دَع ْ وَ ] (ع مص ) به طعام خواندن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به مهمانی خواندن . دعوت . مَدعاة. و رجوع به دعوت و مَدْعاة شود. || خواندن . (دهار). دعوت کردن . به امری خواندن . فراخواندن : له دعوة الحق و الذین یدعون من دونه لایست
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دِع ْ وَ ] (ع مص ) به پسری خواندن . (منتهی الارب ). || به نسب دعوی کردن .(دهار). دعوای نسب کردن . کلام غالب عرب بر این است ، و برخی دعوة را به این معنی به فتح دال و به معنی خواندن برای طعام به کسر دال خوانند. (از منتهی الارب ). || (اِمص ) اسم است ادعاء را. (منتهی الار
دعوةلغتنامه دهخدادعوة. [ دُع ْ وَ ] (ع مص ) دَعوة. به طعام خواندن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَعوة شود.
مدعوةلغتنامه دهخدامدعوة. [ م َ ع ُوْ وَ ] (ع ص ) دعوت شده . خوانده شده . تأنیث مَدعُوّ. رجوع به مدعو شود. || موسومة. رجوع به مدعوه و مدعو شود.
قلاع الدعوةلغتنامه دهخداقلاع الدعوة. [ ق ِ عُدْ دَع ْ وَ ] (اِخ ) از توابع طرابلس است . این قلعه از راشدالدین محمد شاگرد علاءالدین علی صاحب قلعه ٔ الموت بود. (تحفةالدهر دمشقی ص 208).