دقاعلغتنامه دهخدادقاع . [ دَ / دُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ).تراب . (اقرب الموارد). دقعم . و رجوع به دقعم شود.
دکاعلغتنامه دهخدادکاع . [ دُ ] (ع مص ) مبتلی به علت «دکاع » گردیدن . (از منتهی الارب ). رجوع به دُکاع (ع اِ) شود.
دکاعلغتنامه دهخدادکاع . [ دُ ](ع اِ) بیماری سینه ٔ اسب و شتر. (منتهی الارب ). بیماریی است که در سینه ٔ اسبان و شتران پدید آید و آن چون «خبطة» و زکام است انسان را. (از اقرب الموارد).
ذکاةلغتنامه دهخداذکاة. [ ذَ ] (ع مص ) ذکاء. ذبح . گلو بریدن حیوان : ذکاةالجنین ذکاة امّه . و در فقه ذکات با اختلاف نوع حیوان مختلف باشد. چنانکه ذکاة ماهی در خشکی مردن آن و در شترنحر آن و در گوسفند و گاو و امثال او ذبح آنهاست .
دقوعلغتنامه دهخدادقوع . [ دَ ] (ع ص ) بعیر دقوع الیدین ؛ شتر که هر دو دست را بر زمین میاندازد و میکاود و برمی انگیزد دقعاء و خاک را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دقوعلغتنامه دهخدادقوع . [ دُ ] (ع مص ) مغموم گشتن و فروتنی کردن . (ازذیل اقرب الموارد از لسان ). دقع [ دَ / دَ ق َ ] .
دقعملغتنامه دهخدادقعم . [ دِ ع ِ ] (ع اِ) خاک ، و میم آن زائد است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دقاع . و رجوع به دقاع شود.
خاکلغتنامه دهخداخاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر
مدقاعلغتنامه دهخدامدقاع . [م ِ ] (ع ص ) حریص . (متن اللغة) (اقرب الموارد). آزمند.(منتهی الارب ). ج ، مداقیع. || الراضی بالدون ؛ به کم خرسند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ادقاعلغتنامه دهخداادقاع . [ اِ] (ع مص ) بخاک وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بخاک چسبانیدن کسی را یعنی سخت خوار و ذلیل گردانیدن .