خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلازار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دلازار
معنی
(دِ)(ص فا.) = دل آزار: 1 - آن چه موجب آزردن خاطر باشد. 2 - معشوق ستمگر. 3 - بی رحم .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلازار
فرهنگ فارسی معین
(دِ)(ص فا.) = دل آزار: 1 - آن چه موجب آزردن خاطر باشد. 2 - معشوق ستمگر. 3 - بی رحم .
-
واژههای همآوا
-
دل آزار
لغتنامه دهخدا
دل آزار. [ دِ ] (نف مرکب ) دل آزارنده .دلازارنده . هرچیز که موجب آزردن خاطر گردد. (ناظم الاطباء). آنچه و آنکه سبب آزردن خاطر شود : ای تو دل آزار و من آزرده دل دل شده زآزار دل آزار زار. منوچهری .من هوادار دل آزارم هرزه دل خویش از هوای من بیزار مکن گو ...
-
دل آزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] del[']āzār ۱. کسی یا چیزی که مایۀ رنجش و آزردگی خاطر باشد.۲. معشوق ستمگر.
-
دل آزار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
heart-rending
-
جستوجو در متن
-
دلارام
واژگان مترادف و متضاد
دلبر، دلربا، دلنواز، محبوب، محبوبه، معشوق، همدم ≠ دلازار
-
دلجو
واژگان مترادف و متضاد
دلپذیر، دلپرور، دلچسب، دلنواز، عطوف، مهربان، ناز ≠ دلازار
-
تصدیعده
لغتنامه دهخدا
تصدیعده . [ ت َ دِ ] (نف مرکب ) رنج و محنت رساننده . دلازار و زحمت دهنده . (ناظم الاطباء).
-
حبیب
واژگان مترادف و متضاد
۱. خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب ۲. محبوب، معشوق، یار ≠ دلازار، رقیب ۳. ولی ≠ عدو، دشمن
-
دق دار
لغتنامه دهخدا
دق دار. [ دِ] (نف مرکب ) دق دارنده . مسلول . تب لازمی . || رنجور و دلازار. (ناظم الاطباء). و رجوع به دق شود.
-
متصاعب
لغتنامه دهخدا
متصاعب . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گردنکش و سرکش و دلازار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
رسم گذاشتن
لغتنامه دهخدا
رسم گذاشتن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رسم نهادن . سنت جدید گذاشتن . مرسوم کردن . نشان نهادن . متداول کردن . قانون و قاعده کردن : بردیم داغ شوق تو بر سینه یادگاررفتیم و رسم عشق به عالم گذاشتیم . ثنای مشهدی .در جستجوی یار دلازار کس نبوداین رسم تازه را...
-
گیازار
لغتنامه دهخدا
گیازار. (اِ مرکب ) مخفف گیاه زار. محل روییدن گیاه و علف . علفزار. چمن زار. مرغزار. کشتزار. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) (آنندراج ) : اگر برروید از گورم گیازارگیازارم بود از تو دلازار. (ویس و رامین ).دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر ه...
-
ناصری قاجار
لغتنامه دهخدا
ناصری قاجار. [ ص ِ ی ِ ] (اِخ ) امیر اصلان خان بن محمد قاسم خان بن اعتضادالدوله سلیمان خان قاجار، وی خال ناصرالدین شاه قاجار است و به روایت هدایت چندی از طرف ناصرالدین شاه حکومت خمسه و زنجان داشت و سپس با لقب عمیدالملکی به حکمرانی گیلان رفت . او راست...