دلبریلغتنامه دهخدادلبری . [ دِ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلبر. کار دلبر. دلربائی . تسلی و دلنوازی . زیبایی و دلربائی که صفت معشوق است : یکی دخترش بود کز دلبری پری را به رخ کردی از دل بری . اسدی .چه خوانند این بهار دلبری را<br
دلبرلغتنامه دهخدادلبر. [ دِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کراب ، بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار. سکنه ٔ آن 796 تن . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات وبنشن و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دلبریلغتنامه دهخدادلبری . [ دِ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلبر. کار دلبر. دلربائی . تسلی و دلنوازی . زیبایی و دلربائی که صفت معشوق است : یکی دخترش بود کز دلبری پری را به رخ کردی از دل بری . اسدی .چه خوانند این بهار دلبری را<br
دلبریلغتنامه دهخدادلبری . [ دِ ب َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلبر. کار دلبر. دلربائی . تسلی و دلنوازی . زیبایی و دلربائی که صفت معشوق است : یکی دخترش بود کز دلبری پری را به رخ کردی از دل بری . اسدی .چه خوانند این بهار دلبری را<br