دلخوشیلغتنامه دهخدادلخوشی .[ دِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) سرور. شادمانی . شعف . شادی . مسرت . انبساط. فرح . (ناظم الاطباء) : نه ایم آمده ازپی دلخوشی مگر کزپی رنج وسختی کشی . نظامی .ای بسا خواب کو بود
دلخوشی دادنلغتنامه دهخدادلخوشی دادن . [ دِ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) تسلی دادن . مسرور کردن . (ناظم الاطباء). امید نیکو دادن . استمالة. تسلیة : و شاه [ اسکندر ] امیران و بزرگان لشکر را دلخوشی می داد [ در حبس ارسلان خان ] و گفت فارغ باشید و خد
دلخوشلغتنامه دهخدادلخوش . [ دِخوَش / خُش ] (ص مرکب ) خوشدل . مسرور. شادمان . (آنندراج ). خرم . (ناظم الاطباء). شاد. خوشحال : نپیچد شه از مردمی رای خویش فرستدش دلخوش سر جای خویش . اسدی .سپهبد به جان
دلخوشی دادنلغتنامه دهخدادلخوشی دادن . [ دِ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) تسلی دادن . مسرور کردن . (ناظم الاطباء). امید نیکو دادن . استمالة. تسلیة : و شاه [ اسکندر ] امیران و بزرگان لشکر را دلخوشی می داد [ در حبس ارسلان خان ] و گفت فارغ باشید و خد
دلخوشی دادنلغتنامه دهخدادلخوشی دادن . [ دِ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) تسلی دادن . مسرور کردن . (ناظم الاطباء). امید نیکو دادن . استمالة. تسلیة : و شاه [ اسکندر ] امیران و بزرگان لشکر را دلخوشی می داد [ در حبس ارسلان خان ] و گفت فارغ باشید و خد