دلشادلغتنامه دهخدادلشاد. [ دِ ] (اِخ ) (سلطان ...) دختر سلطان اویس بن شیخ حسن جلایر، که شاه محمود او را خواسته بود ولی بدو نرسید. و در سال 775 هَ . ق . به ازدواج سلطان زین العابدین پسر سلطان حسین درآمد، و برای او پسری بزایید که همان سلطان معتصم بن سلطان زین ال
دلشادلغتنامه دهخدادلشاد. [ دِ ] (ص مرکب ) شاددل . خوشحال . شادمان . بانشاط. مسرور. خرم . شاد. با انبساط خاطر. گشاده خاطر : مراگفت بگیر این و بزی خرم و دلشاداگر تنت خراب است بدین می کنش آباد. کسائی .به جامه بپوشید و آمد دوان پرام
دلشاددیکشنری فارسی به انگلیسیblithe, buoyant, cheerful, cheery, delighted, gemütlich, gladsome, jocund, jovial, joyous, merry, mirthful
دلشادخاتونلغتنامه دهخدادلشادخاتون . [ دِ ] (اِخ ) یکی از چهار دختر دمشق خواجه پسر امیرچوپان ، و از خواتین مهم سلسله ٔ جلایری یا ایلکانیان بود. وی ابتدا به ازدواج سلطان ابوسعید درآمد واز او دختری بزایید که در طفولیت بمرد. و پس از مرگ ابوسعید، همسر امیر شیخ حسن بزرگ ایلخانی شد، و از او دو پسر یافت که
دلشادیدیکشنری فارسی به انگلیسیblitheness, cheeriness, exhilaration, jolliness, merriment, merriness, sunshine
دلشادخاتونلغتنامه دهخدادلشادخاتون . [ دِ ] (اِخ ) یکی از چهار دختر دمشق خواجه پسر امیرچوپان ، و از خواتین مهم سلسله ٔ جلایری یا ایلکانیان بود. وی ابتدا به ازدواج سلطان ابوسعید درآمد واز او دختری بزایید که در طفولیت بمرد. و پس از مرگ ابوسعید، همسر امیر شیخ حسن بزرگ ایلخانی شد، و از او دو پسر یافت که