دلگسستگی مراقبتیcaring detachmentواژههای مصوب فرهنگستاناقداماتی برای تغییر رفتار با استفاده از پاداش و تنبیه
سلسلهمراتب دلگسستگیdetaching hierarchyواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی سلسلهمراتبی برای دلگسستن از چیزی که از کارهای ساده شروع میشود و به کارهای جسورانهتر میانجامد
سست دللغتنامه دهخداسست دل . [ س ُ دِ ] (ص مرکب ) ضعیف . ناتوان : نیک بدحال و سخت سست دلم حال دل هردو یک نه بر خطر است .خاقانی (دیوان دکترسجادی ص 63).
گسسته دللغتنامه دهخداگسسته دل . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) آزرده دل . (آنندراج ) : شکسته سلیح و گسسته دلندتو گفتی که از غم همی بگسلند. فردوسی .وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل
دِلْ شُسْتَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی ابراء کرده ، بخشیدن ، بخشش ، گذشتن از حق یا عشق ، ناامید شدن ، اعراض
سلسلهمراتب دلگسستگیdetaching hierarchyواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی سلسلهمراتبی برای دلگسستن از چیزی که از کارهای ساده شروع میشود و به کارهای جسورانهتر میانجامد