دماجلغتنامه دهخدادماج . [ دِ / دُ ] (ع ص ) تمام . گویند: صلح دماج ؛ ای تمام . (مهذب الاسماء). صلح پنهان یا صلح کامل و استوار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
دموجلغتنامه دهخدادموج . [ دُ ] (ع مص ) درآمدن در چیزی و استوار شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). محکم شدن چیزی در چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). درآمدن در چیزی و پنهان شدن در آن . (ناظم الاطباء). || گام کوتاه زدن و بشتاب دویدن خرگوش و شتر و دیگر حیوانات
ضموزلغتنامه دهخداضموز. [ ض َ ] (ع ص ) خاموش . || هر کوه جداگانه که سنگهایش سرخ و سخت باشد و گل و خاک نبود در آن . || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ).
دماجهشheat burstواژههای مصوب فرهنگستانافزایش ناگهانی و محلی دمای سطح و کاهش شدید رطوبت که بهندرت در مرحلۀ زوال توفان تندری رخ میدهد
مدامجةلغتنامه دهخدامدامجة. [ م ُ م َ ج َ ] (ع مص ) مدارا کردن باکسی . (منتهی الارب ). مداجاة. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). موافقة. (متن اللغة). رجوع به دماج شود.
استوارلغتنامه دهخدااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ . (دهار) (منتهی الارب ). رابطالجاش . متین . (السامی ) (دهار) (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مبرم . متقن . رصیف . رصین .
دماجهشheat burstواژههای مصوب فرهنگستانافزایش ناگهانی و محلی دمای سطح و کاهش شدید رطوبت که بهندرت در مرحلۀ زوال توفان تندری رخ میدهد
ادماجلغتنامه دهخداادماج . [ اِ ] (ع مص ) محکم گردانیدن . || محکم خلق کردن . محکم خلق گردانیدن . (زوزنی ). || پیچیدن در جامه . درپیچیدن چیزی بجامه . || دربردن . (آنندراج ). || در پرده داشتن . (آنندراج ). || باریک میان شدن . || نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مدعای دیگر باشد چنانکه در ای
ادماجلغتنامه دهخداادماج . [ اِدْ دِ ] (ع مص ) اِندِماج . درآمدن در چیزی واستوار شدن در آن . (منتهی الارب ). دررفتن در چیزی . || مدور گردیدن . || داخل کردن .
اندماجلغتنامه دهخدااندماج . [ اِ دِ ] (ع مص ) درآمدن در چیزی و استوار شدن در آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). داخل شدن در چیزی و مستحکم شدن در آن . (از اقرب الموارد). در رفته شدن بچیزی و درآمدن و استوار شدن بجایی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || مدور گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
اندماجدیکشنری عربی به فارسیاتصال , الحاق , يکي سازي ترکيب , يکي شدني , پيوستگي , تلفيق , اتحاد , ادخال , جا دادن , ايجاد شخصيت حقوقي براي شرکت , ممزوج کننده , يکي شدن دو يا چند شرکت , ادغام , امتزاج