دمیةلغتنامه دهخدادمیة. [ دُم ْ ی َ ] (ع اِ) دمیه . پیکر منقوش از سنگ مرمر و عاج و مانند آن یا پیکر منقوش که در آن سرخی هم باشد، یا عام است .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). صورت نگاشته . (السامی فی الاسامی ) (از مهذب الاسماء). صورتی از رخام کرده یا از عاج و مانند
غزال اَبلقGazella damaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان با جثۀ بزرگ که بخشاعظم بدن آن قهوهای مایل به قرمز و صورت و کفل و قسمت زیرین بدن آن سفید است و لکهای سفید بر روی گلو دارد
دژگمهلغتنامه دهخدادژگمه . [ دُ گ َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) دژگامه است در تمام معانی . (از ناظم الاطباء). رجوع به دژکامه و دژکام شود.
دگمهلغتنامه دهخدادگمه . [ دُ م َ / م ِ ] (اِ) تکمه . (آنندراج ).گره قبا و جز آن . (ناظم الاطباء). پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند. گوی گریبان . (فرهنگ فارسی معین ). گویک گریبان . زِرّ. مقابل مادگی . انگله . (یادداشت مرحوم دهخدا) :</spa
دمچهلغتنامه دهخدادمچه . [ دُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دم کوچک مانند دم مرغ و دم طاوس . (ناظم الاطباء). دم کوتاه را گویند. (برهان ) (آنندراج ). دم خرد : و آن یکی روشن که به دمچه ٔ او [ دجاجه ] است ردف خوانند. (التفهیم ). || ساقه ٔ کوچک . |
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دَ ] (ع اِ) اشک چشم از اندوه و یا شادی . ج ، دموع ، اَدْمُع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اشک . سرشک . آب چشم . (یادداشت مؤلف ). آب چشم . ج ، دموع . (مهذب الاسماء). اشک چشم . (غیاث ). اشک . (ترجمان القرآن جرجانی ص <span class="hl" dir="l
دميةدیکشنری عربی به فارسیچيزقشنگ وبي مصرف , اسباب بازي بچه , عروسک , زن زيباي نادان , دخترک , شخص لا ل وگيج وگنگ , ادم ساختگي , مانکن , مصنوعي , بطورمصنوعي ساختن , ادمک , تمثال , صورت , پيکر , تمثال تهيه کردن , پيکرک , عروسک خيمه شب بازي , دست نشانده
قدمیةلغتنامه دهخداقدمیة.[ ق ُ دُ می ی َ ] (ع اِمص ) پیش پیش رفتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تبختر. (اقرب الموارد).
یقدمیةلغتنامه دهخدایقدمیة. [ ی َ دُ می ی َ ](ع اِمص ) پیش پیش رفتگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تدمیةلغتنامه دهخداتدمیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) خون آلود کردن کسی را. (شرح قاموس ) (ناظم الاطباء). بیرون آمدن خون از زخم . (از اقرب الموارد). خارج کردن خون از کسی بضربه . (از متن اللغه ). || آسان گردانیدن ازبرای کسی راهی . (شرح قاموس ). آسان کردن راه را برای کسی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغه
تقدمیةلغتنامه دهخداتقدمیة. [ ت ُ دُی ْ ی َ ] (ع اِمص ) پیش رفتگی . اسم است تقدم را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): مشی فلان الیقدمیة و التقدمیة و القدمیة؛ اذا تقدم فی المکارم و معالی الامور و التقدیر مشی المشیة المنسوبه الی قول الناس یقدم و تقدم . (الاساس از اقرب الم