دنباله دارانلغتنامه دهخدادنباله داران . [ دُم ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نجوم ) جمع فارسی دنباله دار. ذوات الاذناب . ذوذنب . اجرامی آسمانی دارای ماهیت سحابی که بر مسیرهایی در حول خورشید حرکت می کنند و گاهی به مدتی از چند روز تا چندین ماه برای ساکنین زمین مرئی ه
دنبالچهلغتنامه دهخدادنبالچه . [ دُ دُم ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) آخرین استخوان ستون مهره یی که در انسان از التیام چهار یا پنج مهره بوجود آمده . وجود این استخوان در انسان به جای دم در حیوانات می باشد. در جانوران تعداد مهره های استخوان دنبالچه متعدد است و آنها اسکلت
دنبالهلغتنامه دهخدادنباله . [ دُم ْ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) دم و دنب . (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم
دنبالهفرهنگ فارسی عمید۱. دم.۲. دممانند؛ هرچیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد.۳. [مجاز] پس؛ پی.۴. [عامیانه، مجاز] پیرو.۵. [مجاز] بقیه.
ذوذوائبلغتنامه دهخداذوذوائب . [ ذُ ءِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) گیسووران . دنباله داران . ج ِ ذوذوابة. رجوع به ذوذوابة شود.
ذوی الاذنابلغتنامه دهخداذوی الاذناب . [ ذَ وِل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) دنباله داران : کواکب ذوی الاذناب . رجوع به ذوذنب شود.
ذواتلغتنامه دهخداذوات . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذات .تأنیث ذو. خداوندان . دارندگان . صاحبان . مالکان . دارایان : مررت بنسوةِ ذوات مال . ذوات الارحام ؛ خویشان . ذوات الاذناب ؛ دنباله داران . || هستیها. چیزها. حقایق . و غیره : ذوات مکرمّة. و رجوع به ذات شود.
دنباله دارلغتنامه دهخدادنباله دار. [ دُم ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) دم دار. (ناظم الاطباء). دارای دنبال . هر چیز که دارای دم باشد. هر چیز که دنبال و ذیل و زایده دارد.- چشم دنباله دار ؛ چشم سرمه کشیده ای که سیاهی سرمه از گوشه ٔ بیرونی آن تج
دنبالهلغتنامه دهخدادنباله . [ دُم ْ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) دم و دنب . (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم
دنبالهفرهنگ فارسی عمید۱. دم.۲. دممانند؛ هرچیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد.۳. [مجاز] پس؛ پی.۴. [عامیانه، مجاز] پیرو.۵. [مجاز] بقیه.
دنبالهدیکشنری فارسی به انگلیسیcontinuation, elongation, rear, sequel, stern, suffix, tail, trail, train
دنبالهفرهنگ فارسی معین(دُ لِ) (اِمر.) 1 - دم . 2 - دم مانند، هر چیز شبیه به دم . 3 - پی ، پس ، پیرو، عقب . 4 - بقیة چیزی ، پس مانده .
دنبالهلغتنامه دهخدادنباله . [ دُم ْ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) دم و دنب . (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم
پلت کلادنبالهلغتنامه دهخداپلت کلادنباله . [ پ َ ل َ ک َ دُم ْ ل َ ] (اِخ ) نام رودی کوچک در مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 6).
دنبالهفرهنگ فارسی عمید۱. دم.۲. دممانند؛ هرچیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد.۳. [مجاز] پس؛ پی.۴. [عامیانه، مجاز] پیرو.۵. [مجاز] بقیه.
باج دنبالهلغتنامه دهخداباج دنباله . [ ج ِ دُم ْ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از باجهای رسوم ایران و از بعضی بتحقیق رسیده که بمعنی حراج زیادت باشد، پس بمجاز بمعنی کمال زیادت آمده . تأثیر گوید : باج دنباله مه از روز قیامت گیر