دنبالچهلغتنامه دهخدادنبالچه . [ دُ دُم ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) آخرین استخوان ستون مهره یی که در انسان از التیام چهار یا پنج مهره بوجود آمده . وجود این استخوان در انسان به جای دم در حیوانات می باشد. در جانوران تعداد مهره های استخوان دنبالچه متعدد است و آنها اسکلت
دنبالهلغتنامه دهخدادنباله . [ دُم ْ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) دم و دنب . (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم
دنبالهفرهنگ فارسی عمید۱. دم.۲. دممانند؛ هرچیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد.۳. [مجاز] پس؛ پی.۴. [عامیانه، مجاز] پیرو.۵. [مجاز] بقیه.
سکانفرهنگ فارسی عمید۲. دنبالۀ هواپیما یا کشتی.۱. آلتی در دنبالۀ کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به سمت دیگر.
خیسفوجةلغتنامه دهخداخیسفوجة. [ خ َ س َ ج َ ] (ع اِ) دنباله ٔ کشتی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
کوثللغتنامه دهخداکوثل .[ ک َ ث َ / ک َ ث َل ل ] (ع اِ) بن کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قسمت مؤخر کشتی . (از اقرب الموارد). || دنباله ٔ کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دنباله ٔ کشتی و گویند: قعد فی کوثل السفینة. (از اقرب الموارد). || سکان کشتی . (ناظم
صحوةدیکشنری عربی به فارسیبيداري , شب زنده داري , شب نشيني , احياء , شب زنده داري کردن , از خواب بيدار کردن , رد پا , دنباله کشتي
wakesدیکشنری انگلیسی به فارسیبیدار می شود، بیداری، احیاء، شب زنده داری، شب نشینی، رد پا، دنباله کشتی، از خواب بیدار کردن، شب زندهداری کردن
دنبالهلغتنامه دهخدادنباله . [ دُم ْ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) دم و دنب . (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم
دنبالهفرهنگ فارسی عمید۱. دم.۲. دممانند؛ هرچیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد.۳. [مجاز] پس؛ پی.۴. [عامیانه، مجاز] پیرو.۵. [مجاز] بقیه.
دنبالهدیکشنری فارسی به انگلیسیcontinuation, elongation, rear, sequel, stern, suffix, tail, trail, train
دنبالهفرهنگ فارسی معین(دُ لِ) (اِمر.) 1 - دم . 2 - دم مانند، هر چیز شبیه به دم . 3 - پی ، پس ، پیرو، عقب . 4 - بقیة چیزی ، پس مانده .
دنبالهلغتنامه دهخدادنباله . [ دُم ْ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) دم و دنب . (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود. || چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم
پلت کلادنبالهلغتنامه دهخداپلت کلادنباله . [ پ َ ل َ ک َ دُم ْ ل َ ] (اِخ ) نام رودی کوچک در مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 6).
دنبالهفرهنگ فارسی عمید۱. دم.۲. دممانند؛ هرچیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد.۳. [مجاز] پس؛ پی.۴. [عامیانه، مجاز] پیرو.۵. [مجاز] بقیه.
باج دنبالهلغتنامه دهخداباج دنباله . [ ج ِ دُم ْ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از باجهای رسوم ایران و از بعضی بتحقیق رسیده که بمعنی حراج زیادت باشد، پس بمجاز بمعنی کمال زیادت آمده . تأثیر گوید : باج دنباله مه از روز قیامت گیر