دنیاجویلغتنامه دهخدادنیاجوی . [ دُن ْ ] (نف مرکب ) دنیاجو. دنیاطلب . دنیاپرست . که پای بند تعلقات دنیوی و مادی است . (یادداشت مؤلف ) : گشت بدبخت جهان و شد بنفرین خدای هرکه او را دیو دنیاجوی در پهلو خزید.ناصرخسرو.
شارل دانجولغتنامه دهخداشارل دانجو. (اِخ ) شارل دانژو. رجوع به شارل دانژو و الحلل السندسیه ج 2 ص 248 و شارل اول شود.
زندنجیلغتنامه دهخدازندنجی . [ زَ دَ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به زندنه ، قریه ای بزرگ از قرای بخارا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد و زندنیجی شود.