دندنلغتنامه دهخدادندن . [ دَ دَ ] (ع اِ) سخن به آواز خفی که مفهوم نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به دندنة شود.
دندنلغتنامه دهخدادندن . [ دِ دِ ] (ع اِ) علف سیاه خشک شده یا درخت سیاه خشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گیاه دیرینه . (مهذب الاسماء). || بیخ صلیان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دنیدنلغتنامه دهخدادنیدن . [ دَ دَ ] (مص ) زمزمه کردن مغان در وقت نان خوردن ایشان . (انجمن آرا). رجوع به دندیدن شود. || به نشاط رفتن . (از لغت فرس اسدی ). به معنی دویدن به نشاط و خوشحالی است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). خرامیدن . چمیدن . نازان و نشاطکنان رفتن .
دنیدنفرهنگ فارسی عمیدخرامیدن؛ با نشاطوشادمانی راه رفتن؛ با شوروشعف حرکت کردن: ◻︎ همهساله به دلبر دل همیده / همهماهه به گرد دن همی«دن» (منوچهری: ۸۸).
دندندهلغتنامه دهخدادندنده . [ دَ دَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دندیدن . که بدندد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندیدن شود.
دندنهلغتنامه دهخدادندنه . [ دَ دَ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) آهسته سخن کردن زیر لب باشد، آن را دندش نیز گویند و دندیدن مصدر آن است . (آنندراج ). سخن آهسته ٔ زیرلبی . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : تیزی که بانگ رعد بم و زیر آن بود<b
دندنةلغتنامه دهخدادندنة. [ دَ دَ ن َ ] (ع اِ) آواز مگس و زنبوران . || سخن به آواز خفی که فهم نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دندنةلغتنامه دهخدادندنة. [ دَ دَ ن َ ] (ع مص ) بانگ کردن مگس . || در جایی آمد و شد کردن مرد. || سخن گفتن به آواز خفی که به فهم نیاید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخن گفتن چنانکه شنوند و درنیابند. (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از مجمل اللغة).
دندنةدیکشنری عربی به فارسیوزوز کردن , همهمه کردن , صدا کردن (مثل فرفره) , زمزمه کردن , درفعاليت بودن , فريب دادن , زمزمه , سخن نرم , شکايت , شايعات
دندندهلغتنامه دهخدادندنده . [ دَ دَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دندیدن . که بدندد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندیدن شود.
دندنهلغتنامه دهخدادندنه . [ دَ دَ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) آهسته سخن کردن زیر لب باشد، آن را دندش نیز گویند و دندیدن مصدر آن است . (آنندراج ). سخن آهسته ٔ زیرلبی . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : تیزی که بانگ رعد بم و زیر آن بود<b
دندنةلغتنامه دهخدادندنة. [ دَ دَ ن َ ] (ع اِ) آواز مگس و زنبوران . || سخن به آواز خفی که فهم نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دندنةلغتنامه دهخدادندنة. [ دَ دَ ن َ ] (ع مص ) بانگ کردن مگس . || در جایی آمد و شد کردن مرد. || سخن گفتن به آواز خفی که به فهم نیاید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخن گفتن چنانکه شنوند و درنیابند. (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از مجمل اللغة).
دندنةدیکشنری عربی به فارسیوزوز کردن , همهمه کردن , صدا کردن (مثل فرفره) , زمزمه کردن , درفعاليت بودن , فريب دادن , زمزمه , سخن نرم , شکايت , شايعات