دهانکلغتنامه دهخدادهانک . [ دَ ن َ ] (اِ مصغر) دهان خرد. || (اصطلاح جانورشناسی ) نام سوراخ بزرگی است در انتهای آزاد اسفنج که آب را به وسیله ٔ سوراخهای بوینده می گیرد و از دهانک بیرون می ریزد. (از جانورشناسی عمومی دکتر فاطمی ص 233 و 3
خرطومدیکشنری عربی به فارسیجوراب , لوله لا ستيکي مخصوص اب پاشي وابياري , لوله اب اتش نشاني , شلنگ , سر لوله اب , بيني , پوزه , دهانک
تنگدل داشتنلغتنامه دهخداتنگدل داشتن . [ ت َ دِ ت َ ] (مص مرکب ) افسرده و غمگین ساختن . ملول و ناخوش داشتن : مرا دهانک تنگ تو، تنگدل داردمیان لاغر تو، لاغر و نزار و حزین . فرخی .رجوع به تنگدل ودیگر ترکیبهای آن شود.