دودگنلغتنامه دهخدادودگن . [ گ ِ ] (ص مرکب ) به رنگ دود. دودی . رنگ وبوی دود گرفته . (یادداشت مؤلف ): ثوب دخن ؛ جامه ٔ دودگن . (مهذب الاسماء) : و دیگر باید که کاغذ اسفید بر کنار دیگها دوساند تا قطعاً دود نکند و دودگن نگردد. (از رساله ٔ کهنه در باب آداب دیگ پختن ).
دویدنلغتنامه دهخدادویدن . [ دَ دَ ] (مص ) از کلمه ٔ «داو» مضاعف کردن مبلغ باخت . مضاعف کردن گرو قمار در نرد. (یادداشت مؤلف ).
دویدنلغتنامه دهخدادویدن . [ دَ دَ ] (مص ) رفتن با تعجیل بسیار. شتابان رفتن . تاختن . (از ناظم الاطباء). اخرار. ساو. زکیک . قرضبة. قحص . افاجة. فندسة. کودءة. هبذ. کعسبة. تعی . جظ. طعسبة. رطل . رطول . نوداءة. ردی . ردیان . وَفَض . وفض . ایفاض . استیفاض . فدید. وکز. تلبط. ملو. مغج . افرنقاع . فشق
دودافکنلغتنامه دهخدادودافکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) آنچه یا آنکه دود راه بیندازد. که تولید دود کند. (یادداشت مؤلف ). || نوعی جادویی . نوعی از ساحران باشند و ایشان عود و لبان و دانه ٔ سپند و مقل ازرق بر آتش نهند و افسونی خوانند و جن را حاضر گردانند و بعد از آن هر اراده ای که خواهند کنند. (برهان
دودلغتنامه دهخدادود. (اِ) جسمی بخارشکل شبیه به ابر که از اجسام در حین احتراق متصاعد می گردد. (ناظم الاطباء). جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوختن اشیاء پدید آید و به هوا رود. بخاری تیره که از سوخته خیزد. (یادداشت مؤلف ). ترجمان دخان ، و زلف و گیسو و سنبل و شاخ از تشبیهات اوست و