دوران تاریخیHistoric periodواژههای مصوب فرهنگستانهر دورهای در گذشته که ازطریق مدارک نوشتاری قابل پژوهش باشد
دوپرانلغتنامه دهخدادوپران . [ دُ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری صیدان و 22 هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ باغ ملک . دارای 150 تن سکنه . آب
دوچیرانلغتنامه دهخدادوچیران . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تل بزان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. در22 هزارگزی جنوب خاوری مسجدسلیمان و 7 هزارگزی خاورراه شوسه . دارای 145 تن سکنه . آب آن از چشم
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4<
دوگرانلغتنامه دهخدادوگران . (اِ مرکب ) چرخی که زنان با آن نخ کتان ریسند. (از شعوری ج 1 ورق 451). اما ظاهراً کلمه دگرگون شده ٔ دوکدان است . رجوع به دوک و دوکدان شود.
دیورانلغتنامه دهخدادیوران . (اِخ ) دهی است از دهستان غارستان بخش نور شهرستان آمل با 100 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
باستانشناسی دوران تاریخیhistoric archaeologyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از باستانشناسی که به مطالعۀ فرهنگها و جوامعی که به مرحلۀ خط و کتابت رسیدهاند میپردازد
باستانشناسی دوران کلاسیکclassical archaeologyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از باستانشناسی دوران تاریخی که به مطالعۀ تمدن یونان و روم باستان اختصاص دارد
تروگلودیتلغتنامه دهخداتروگلودیت . [ ت ْ رُ ل ُ ] (اِ) نامی است که به انسانهای غارنشین پیش از تاریخ و دوران تاریخی اطلاق میکنند.
باستانشناسی قرون وسطیmedieval archaeologyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از باستانشناسی دوران تاریخی که به مطالعۀ اروپا از آغاز قرون وسطی تا رنسانس، حدود سالهای 500 تا 1500 م.، میپردازد
آرمادلوواژهنامه آزادنام روستایی در استان خراسان شمالی. تپۀ آرمادلو مربوط به اواخر دورۀ ساسانیان _سده های اولیۀ دوران تاریخی پس از اسلام_ است و در دهستان گلستان، در بخش مرکزی شهرستان جاجرم، واقع شده است. آرمادلو در تاریخ ۷ اسفند ۱۳۸۶ با شمارهٔ ثبت ۲۱۳۰۲ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4<
دورانلغتنامه دهخدادوران . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . با 214 تن سکنه . آب آن از رودخانه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دورانلغتنامه دهخدادوران . (ع اِ) ج ِ دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دار به معنی سرای . (از آنندراج ). رجوع به دار شود.|| ج ِ دوار. (دهار). رجوع به دوار شود.
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ وَ ] (ع مص ) گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به معنی دور است . (از ناظم الاطباء). گرد گردیدن .دور زدن . چرخ زدن . چرخ خوردن . چرخیدن . (یادداشت مؤلف ). گشتن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). گرد گشتن . (ترجمان القرآن ص <span class="hl" d
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4<
خدادورانلغتنامه دهخداخدادوران . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از ملعونان و فاجران و بدکاران و ظالمان که از خدا دورند و نزدیکند بفسق . (از آنندراج ) : چند ازین دوران که هستند این خدادوران در اوشاید ار دامن ز دوران درکشم هر صبحدم .خاقانی .
ذودورانلغتنامه دهخداذودوران . [ دُ ] (اِخ ) نام وادئی است در اثیل شمیفررا. || جایگاهی است بارض ملهم در یمامة.