دوپرانلغتنامه دهخدادوپران . [ دُ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری صیدان و 22 هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ باغ ملک . دارای 150 تن سکنه . آب
دوچیرانلغتنامه دهخدادوچیران . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تل بزان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. در22 هزارگزی جنوب خاوری مسجدسلیمان و 7 هزارگزی خاورراه شوسه . دارای 145 تن سکنه . آب آن از چشم
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4<
دوگرانلغتنامه دهخدادوگران . (اِ مرکب ) چرخی که زنان با آن نخ کتان ریسند. (از شعوری ج 1 ورق 451). اما ظاهراً کلمه دگرگون شده ٔ دوکدان است . رجوع به دوک و دوکدان شود.
دیورانلغتنامه دهخدادیوران . (اِخ ) دهی است از دهستان غارستان بخش نور شهرستان آمل با 100 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
جهان دومSecond Worldواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی برای توصیف کشورهای صنعتی کمونیستی در دوران جنگ سرد که از اقتصاد برنامهریزیشدۀ متمرکز برخوردار بودند
سیاست بیطرفیneutralismواژههای مصوب فرهنگستانسیاست مبتنی بر عدم تعهد در دوران جنگ سرد که اکثر کشورهای جهان سوم به آن پایبند بودند
جهان اولFirst Worldواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی سیاسی ـ اقتصادی برای توصیف کشورهای پیشرفتۀ صنعتی جهان در دوران جنگ سرد
منطقۀ دروازهایgateway regionواژههای مصوب فرهنگستانهریک از مناطق گذرگاهی خاصی که در دوران جنگ سرد با سازوکاری جغراسیاسی تعادل میان قدرتهای قارهای و دریایی را برقرار میکردند
جنبش عدم تعهدnonaligned movement/ non-aligned movementواژههای مصوب فرهنگستانجنبش کشورهای جهان سوم در دوران جنگ سرد برای ابراز هویت جمعی مستقل از شرق و غرب که به کوشش نهرو و ناصر و تیتو به دنبال اجلاس 1955 باندونگ شکل گرفت
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4<
دورانلغتنامه دهخدادوران . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . با 214 تن سکنه . آب آن از رودخانه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دورانلغتنامه دهخدادوران . (ع اِ) ج ِ دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دار به معنی سرای . (از آنندراج ). رجوع به دار شود.|| ج ِ دوار. (دهار). رجوع به دوار شود.
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ وَ ] (ع مص ) گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به معنی دور است . (از ناظم الاطباء). گرد گردیدن .دور زدن . چرخ زدن . چرخ خوردن . چرخیدن . (یادداشت مؤلف ). گشتن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). گرد گشتن . (ترجمان القرآن ص <span class="hl" d
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4<
خدادورانلغتنامه دهخداخدادوران . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از ملعونان و فاجران و بدکاران و ظالمان که از خدا دورند و نزدیکند بفسق . (از آنندراج ) : چند ازین دوران که هستند این خدادوران در اوشاید ار دامن ز دوران درکشم هر صبحدم .خاقانی .
ذودورانلغتنامه دهخداذودوران . [ دُ ] (اِخ ) نام وادئی است در اثیل شمیفررا. || جایگاهی است بارض ملهم در یمامة.