دوردورلغتنامه دهخدادوردور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ) بختیاری و بهره مندی و فیروزمندی و نیکبختی و کامیابی . (ناظم الاطباء). || گردش و چرخش : حکم تو به رقص رقص خورشیدانگیخته سایه های جانورصنع
دوردورلغتنامه دهخدادوردور. [ رِ / رْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) سخت دور. بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : تو قیاس از خویش می گیری ولیک دوردور افتاده ای بنگر تو نیک . مولوی .غرب ؛ دوردور شدن . (منتهی الارب ).<
دورادورلغتنامه دهخدادورادور. (اِ مرکب ، ق مرکب ) با فاصله ٔ بسیار. از دور. (ناظم الاطباء). از ساحت دور. از بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می باشیم و نمی پراکنیم تا ضجر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509).
دورادورلغتنامه دهخدادورادور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) گرداگرد و پیرامون . (ناظم الاطباء). پیرمن . اطراف . (یادداشت مؤلف ) : ز گردکهای دورادور بسته مه و خورشید چشم از نور بسته .<b
دورادورفرهنگ فارسی عمیدبسیاردور؛ از دور: ◻︎ گر به رویت کنند نسبت حور / جان من نسبتی است دورادور (حیاتی گیلانی: لغتنامه: دورادور).
ذرعاتلغتنامه دهخداذرعات . [ ذَ رِ ] (ع اِ) ناقه های تیزرو و فراخ گام و دوردور گام گذارنده بر زمین . || قوائم ذَرِعات ؛ ای سریعات .
تشریجلغتنامه دهخداتشریج . [ ت َ ] (ع مص ) دوختن نه محکم . (تاج المصادر بیهقی ). دوردور بخیه زدن جامه را. || بند بستن خریطه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || دوال در گوشه ٔ جامه دان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اصدفلغتنامه دهخدااصدف . [ اَ دَ ] (ع ص ) اسب دارای صَدَف . (از اقرب الموارد). رجوع به صدف شود. اسب که رانها نزدیک و سمها دوردور نهد و در هر دو بند دست وی اندک پیچیدگی بود و جانب راست سم آن به بیرون رویه مایل باشد. و اگر جانب چپ باشد آنرا اقفد نامند. (از منتهی الارب ). اسبی که رانها را نزدیک و
نکندهلغتنامه دهخدانکنده . [ ن ِ ک َ دَ / دِ ] (اِ) بخیه . (فرهنگ خطی ). بخیه و آجیده ٔ جامه و سوزنی را گویند. (انجمن آرا). بخیه ٔ دورادور. آژده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نگنده شود : چون دست همتم بود آجیده نیمچه عرض نکنده هاش پ
کوکلغتنامه دهخداکوک . (اِ) به معنی کمان باشد. (برهان ). کمان .(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || آواز و صدای بسیار بلند را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آواز بلند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). آواز بلند. صدای بلند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوکاشود. || هماهنگ ساختن سازها و موافق