دورکردنلغتنامه دهخدادورکردن . [دَ / دُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) احاطه کردن و محاصره کردن . چیزی یا کسی را جمعی در میان گرفتن . (از ناظم الاطباء). حلقه وار گرد کسی یا چیزی برآمدن . گرد آمدن جمعی پیرامون کسی و بیشتر برای واداشتن او به کاری یا قبولانیدن عقیدتی . (یاددا
دور ساختنلغتنامه دهخدادور ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) راندن . دورکردن . بیرون کردن . (یادداشت مؤلف ). متخ . (منتهی الارب ): اجتفاء؛ دورساختن کسی را از جای وی . (منتهی الارب ) : به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجدمکرر رانده ام از آستان خویش دولت را. <p clas
جافدیکشنری عربی به فارسیخشک , بي اب , اخلا قا خشک , خشک کردن , خشک انداختن , تشنه شدن , دلسرد کردن , بيگانه کردن , دورکردن